سقوط دیوار برلین: 20 سال بعد

Persian translation of The fall of the Berlin Wall: 20 years later (November 9, 2009)

آلن وودز

ترجمه بابک کسرایی

سال 2009 سال بسیاری از سالگردها بود از جمله قتل لوکزامبورگ و لیبکنخت، بنیانگذاری انترناسیونال کمونیستی و کمون آستوریا. هیچ کدام از این سالگردها را در مطبوعات سرمایه‌داری پیدا نمی‌کنید. اما یک سالگرد هست که یادشان نمی‌رود: در 9ام نوامبر 1989 مرز بین آلمان شرقی و غربی عملا باز شد.

سقوط دیوار برلین را در تاریخ مترادف با فروپاشی "کمونیسم"‌ ثبت کرده‌اند. در 20 سالی که از آن وقایع عظیم گذشته است شاهد تهاجم ایدئولوژیک بی‌سابقه‌ای علیه عقاید مارکسیسم در سطح جهانی بوده‌ایم. این را اثبات قاطع مرگ کمونیسم، سوسیالیسم و مارکسیسم اعلام می‌کنند. همین چند وقت پیش حتی آن‌را پایان تاریخ می‌نامیدند. اما از آن وقت تابحال چرخ‌های تاریخ چندین بار برگشته‌اند.

این استدلال که بنابراین نظام سرمایه‌داری تنها راه بشریت است توخالی از کار در‌آمده است. حقیقت بسیار متفاوت است. در بیستمین سالگرد فروپاشی استالینیسم، سرمایه‌داری خود را در عمیق‌ترین بحران از زمان رکود بزرگ می‌یابد. میلیون‌ها نفر با آینده‌ای از بیکاری، فقر، قطع خدمات دولتی و ریاضت روبرو هستند.

این کارزار شدید ضدکمونیستی در این دوره شدت می‌گیرد. دلیل درک این واقعیت دشوار نیست. بحران جهانی سرمایه‌داری به زیر سوال بردن عمومی‌"اقتصاد بازار" انجامیده است. علاقه به عقاید مارکسیستی احیا شده است و این برای بورژوزای هشدارآور است. کارزار جدیدِ دشنام‌ها انعکاسی از ترس است.

کاریکاتور سوسیالیسم

آن‌چه در روسیه و اروپای شرقی ناکام ماند نه کمونیسم بود و نه سوسیالیسم (به آن معنایی که مارکس و لنین می‌فهمیدند) بلکه کاریکاتوری بوروکراتیک و توتالیتر بود. لنین توضیح داد که حرکت به سمت سوسیالیسم نیازمند کنترل دموکراتیک صنعت، جامعه و دولت به دست پرولتاریا است. سوسیالیسم حقیقی ناسازگار با حکومت نخبگان بوروکرات و نازپرورده است که لاجرم همراه با فساد عظیم، خویشاوندسالاری، اسراف، سومدیریت و آشوب خواهد بود.

اقتصادهای برنامه‌ریزی ملی‌‌شده در اتحاد شوروی و اروپای شرقی به نتایج حیرت‌آوری در زمینه‌ی صنعت، علم، بهداشت و تحصیلات رسیدند. اما چنانکه تروتسکی از همان سال 1936 پیش‌بینی کرده بود، رژیم بوروکراتیک بالاخره زیر اقتصاد برنامه‌ریزی ملی‌‌شده زد و راه را برای فروپاشی آن و بازگشت سرمایه‌داری صاف کرد.

شوروی در دهه‌ی 1980 به تنهایی بیش از مجموع دانشمندان آمریکا، بریتانیا و آلمان، دانشمند داشت و با این حال نمی‌توانست به همان نتایج غرب برسد. اتحاد شوروی در زمینه‌های حیاتیِ بازدهی و سطح زندگی از غرب عقب بود. دلیل اصلی بار سنگینی بود که بوروکراسی به اقتصاد شوروی تحمیل می‌کرد – میلیون‌ها نفر مقامات حریص و فاسد که بدون هیچگونه کنترل طبقه‌ی کارگر، اتحاد شوروی را اداره می‌کردند.

حکومت خفقان‌بار بورورکراسی بالاخره به کاهش شدید نرخ رشد در شوروی انجامید. اتحاد شوروی در نتیجه از غرب عقب ماند. هزینه‌ی حفظ سطح بالای مخارج نظامی و هزینه‌ی حفظ سیطره‌اش بر اروپای شرقی محدودیت‌های بیشتری به اقتصاد شوروی تحمیل می‌کرد. ظهور رهبر جدید شوروی، میخائیل گورباچف در سال 1985 خبر از چرخش مهمی در اوضاع می‌داد.

گورباچف نماینده‌ی آن بخشی از بورروکراسی شوروی بود که خواهان اصلاحات از بالا برای حفظ کل رژیم بود. اما وضعیت در زمان گورباچف بدتر شد. این لاجرم به بحرانی انجامید که تاثیری بلافصل بر اروپای شرقی داشت و در آن‌جا مسئله‌ی ملی، بحرانِ استالینیسم را دوچندان می‌ساخت.

غلیان در اروپای شرقی

در سال 1989 موجی سهمگین از شورش از پایتختی به پایتخت دیگر می‌رفت و رژیم‌های استالینیستی را یک به یک سرنگون می‌ساخت. انقلابی در رومانی، چائوشسکو را سرنگون ساخت و به جوخه‌ی آتش سپرد. عامل کلیدی موفقیت خیزش‌های مردمی، بحران در روسیه بود. مسکو در گذشته ارتش سرخ را برای سرکوب خیزش‌ها به آلمان شرقی (1953)، مجارستان (1956) و چکسلواکی (1968) فرستاده بود. اما گورباچف می‌فهمید که این گزینه دیگر ممکن نیست.

اعتصابات توده‌ای در لهستان در بخش اول دهه‌ی 1980 ابراز اولیه‌ی بن‌بست رژیم بودند. اگر این جنبش بی‌نظیر توسط مارکسیست‌های حقیقی رهبری می‌شد می‌توانست راه را برای انقلابی سیاسی باز کند، نه فقط در لهستان که در سراسر اروپای شرقی. اما در فقدان این رهبری، جنبش توسط عناصری ضدانقلابی همچون لخ والسا به انحراف برده شد.

استالینیست‌های لهستان در ابتدا سعی کردند جنبش را با سرکوب پایین نگاه دارند اما در نهایت مجبور شدند سازمان "همبستگی" را قانونی کنند و به آن اجازه‌ی شرکت در انتخابات مجلس در 4 ژوئن 1989 را بدهند. سپس شاهد زلزله‌ی سیاسی بودیم. نامزدهای "همبستگی" تمام کرسی‌هایی که در آن اجازه‌ی شرکت داشتند تسخیر کردند. این تاثیری بنیادین بر کشورهای همسایه داشت.

در مجارستان، از سال قبل (1988) یانوش کادار (در انتظار رویدادهای پیش‌رو) از دبیر کلی حزب کمونیست کنار گذاشته شده بود و رژیم "بسته‌ی دموکراسی" از جمله انتخابات را پذیرفته بود. چکسلواکی هم خیلی زود تحت تاثیر قرار گرفت و تا 20 نوامبر 1989 تعداد معترضین حاضر در پراگ از 200 هزار نفر در روز قبل به نیم میلیون نفر رسید. اعتصاب عمومی دوساعته در 27 نوامبر برگزار شد.

این رویدادهای چشمگیر خبر از نقطه عطف مهمی در تاریخ می‌داد. استالینیست‌ها برای نزدیک به نیم قرن پس از جنگ جهانی دوم با مشت آهنین بر اروپای شرقی حکومت کرده بودند. این‌ها دولت‌های تک‌حزبی هیولاواری بودند که مورد حمایت دستگاه قدرتمند سرکوب قرار داشتند با ارتش و پلیس و پلیس مخفی و جاسوس‌هایی در هر کوچه و مدرسه و دانشگاه و کارگاه و کارخانه. موفقیت خیزش‌های مردمی در مقابل قدرت دولتی توتالیتر و پلیس مخفی‌اش تقریبا غیرممکن به نظر می‌آمد. اما در لحظه‌ی حقیقت این رژیم‌های ظاهرا تسخیرناپذیر غول‌هایی با پنجه‌های گلی از آب درآمدند.

آلمان شرقی

در میان تمام رژیم‌های اروپای شرقی، جمهوری دموکراتیک آلمان (آلمان شرقی) یکی از پیشرفته‌ترین‌ها در صنعت و فن‌آوری بود. سطح زندگی گرچه به بالاییِ آلمان غربی نبود اما خوب بود. اشتغال کامل موجود بود و همه به مسکن ارزان، پزشکی رایگان و تحصیلات سطح بالا دسترسی داشتند.

اما حکومت دولت تک‌حزبی توتالیتر با پلیس مخفی همیشه‌حاضرش (استاسیِ بدنام)‌ با ارتش جاسوسانش، فسادِ مقامات و امتیازهای نخبگان باعث نارضایتی بود. پیش از برپایی دیوار برلین در سال 1961، حدود 2.5 میلیون آلمانی شرقی به آلمان غربی مهاجرت کرده بودند و بسیاری از مرز بین برلین شرقی و غربی گذشته بودند. رژیم برای جلوگیری از این ریزش، دیوار برلین را ساخته بود.

دیوار و استحکامات دیگر روی مرز 1380 کیلومتری آلمان شرقی و غربی موفق به جلوگیری از خروج مردم شد. این عمل احتمالا به پیشرفت رشد اقتصادی در آلمان شرقی کمک کرد. اما به رنج و دشواری برای خانواده‌هایی انجامید که از هم جدا شدند و هدیه‌ای تبلیغاتی به غرب بود که آن را نمونه‌ی دیگری از "استبداد کمونیستی" معرفی کرد.

اوضاع آلمان شرقی تا اواخر دهه‌ی 1980 در حال انفجار بود. اریش هونه‌کر، استالینیست قدیمی، به شدت مخالف اصلاحات بود. رژیم او حتی چاپ نشریات "خرابکار"‌ از اتحاد شوروی را ممنوع کرد. گورباچف در 6 و 7 اکتبر در 40امین سالگرد جمهوری دموکراتیک آلمان از آلمان شرقی دیدار کرد و بر رهبران آلمان شرقی فشار گذاشت که اصلاحات را بپذیرند. معروف است که او گفته: " Wer zu spät kommt, den bestraft das Leben" (زندگی کسی را که دیر از راه برسد، تنبیه می‌کند).

تا این زمان دیگر مردم آلمان شرقی علنا شورشی شده بودند. جنبش‌های اپوزیسیون مثل قارچ از زمین سر در می‌آورد. از جمله "انجمن جدید" (Neues Forum)، "رستاخیر دموکراتیک" (Demokratischer Aufbruch) و "دموکراسی اکنون" (Demokratie Jetzt). بزرگترین جنبش اپوزیسیون از طریق مراسم دعای پروتستان‌ها در کلیسای سنت نیکولاس (Nikolaikirche) واقع در شهر لایپزیگ ایجاد شد. در این‌جا بود که هر دوشنبه شهروندان پس از مراسم دعا بیرون از کلیسا تجمع می‌کردند و خواهان تغییر در آلمان شرقی می‌شدند. اما این جنبش‌ها سردرگم و از نظر سیاسی، خام بودند.

موجی از تظاهرات توده‌ای اکنون شهرهای آلمان شرقی را زیر پا گذاشته و در لایپزیگ به قدرت خاصی رسیده بود. صدها هزار نفر به این تظاهرات‌ها پیوستند. رژیم وارد بحرانی شد که به عزل اریش هونه‌کر، رهبر سرسخت استالینیست، و استعفای کل کابینه انجامید. رهبر جدید حزب، اگون کرنز، تحت فشار جنبش توده‌ای فراخوان به انتخابات دموکراتیک داد. اما اصلاحات پیشنهادی رژیم بسیار کم و بسیار دیر بودند.

رهبران "کمونیست" به فکر استفاده از نیرو بودند اما نظرشان عوض شد (با اشاره‌ای از سوی گورباچف). رویدادها دیگر داشت از دست خارج می‌شد. در روزهای بعدی تقریبا می‌شد صحبت از هرج و مرج کرد: مغازه‌ها تمام مدت باز بودند، گذرنامه‌ی آلمان شرقی حکم بلیط رایگان حمل و نقل عمومی را داشت. به قول ناظری: "به طور کلی در آن روزها استثنا بیشتر از قاعده بود". قدرت در خیابان بود اما کسی نبود که آن‌را تصاحب کند.

دولت آلمان شرقی که ظاهرا آن‌همه قدرتمند بود در مقابل شورش توده‌ای مثل قلعه‌ای شنی فروریخت. در 9 نوامبر 1989 چندین هفته پس از ناآرامی‌های توده‌ای، دولت آلمان شرقی اعلام کرد تمام شهروندان کشور می‌توانند از آلمان غربی و برلین غربی بازدید کنند. این علامتی برای فوران توده‌ها بود. مردم آلمان شرقی به شکل خودبخودی از دیوار بالا رفتند و به آلمانی‌های غربی‌ آن سو پیوستند.

ضدانقلاب

دیوار برلین نماد و نقطه‌ محور تمام چیزهای منفور رژیم آلمان شرقی بود. تخریب دیوار حدودا خودبخودی شروع شد. در چند هفته‌ی آینده، بخش‌هایی از دیوار تخریب شد. بعدها از تجهیزات صنعتی برای جابجایی تقریبا تمام آن استفاده شد. جو پرسروری بود و حس و حال سرخوشی همه‌جا را گرفته بود. اوضاع بیشتر به کارناوال می‌ماند تا به انقلاب. اما این در مورد مراحل اولیه‌ی هر انقلاب بزرگی (از سال 1789 تا کنون) صدق می‌کند.

در نوامبر 1989 جمعیت آلمان شرقی مملو از حس و حال احساسی بود – حسی از آزادی که با احساس عمومی رهایی به دست آمده بود. انگار کل ملت در مستی عمومی به سر می‌برد و بدین‌سان آماده‌ی پیشنهادات و تصمیمات ناگهانی بود. سرنگونی رژیم کهن بسیار آسان‌تر از آن‌چه کسی جرات تصورش را داشت از کار درآمده بود. اما حالا که سرنگون شده بود چه باید جایش را می‌گرفت؟ توده‌ها رژیم کهن را سرنگون کرده بودند و خوب می‌دانستند چه نمی‌خواهند اما خیلی روشن نمی‌دانستند چه می‌خواهند و کسی هم راه نجاتی ارائه نمی‌داد.

اکنون تمام شرایط عینی برای انقلابی سیاسی مهیا بود. اکثریت عظیم مردم بازگشت سرمایه‌داری را نمی‌خواست. آن‌ها سوسیالیسم می‌خواستند اما با حقوق دموکراتیک، بدون استاسی، بدون بورورکرات‌های فاسد و بدون دولت تک‌حزبی دیکتاتوری. اگر رهبری مارکسیستی راستین موجود بود این اوضاع می‌توانست منجر به انقلابی سیاسی و برپایی دموکراسی کارگری شود.

اما سقوط دیوار برلین نه به انقلابی سیاسی که به ضدانقلاب به شکل وحدت با آلمان غربی انجامید. این خواسته در آغاز تظاهرات جایگاه شاخصی نداشت. اما با توجه به فقدان برنامه‌ای روشن از سوی رهبری، مطرح شد و به تدریج نقشی محوری یافت.

بیشتر رهبران اپوزیسیون برنامه‌، سیاست یا چشم‌انداز روشنی نداشتند مگر خواست مبهم دموکراسی و حقوق مدنی. سیاست مثل طبیعت از خلا متنفر است. اینگونه بود که حضور دولت سرمایه‌داری قدرتمند و مرفه در همسایگی نقش تعیین‌کننده‌ای در پر کردن این خلا بازی کرد.

هلموت کوهل، صدراعظم آلمان غربی، نماینده‌ی متهاجمی از امپریالیسم بود. او از بی‌شرمانه‌ترین رشوه برای متقاعد کردن مردم آلمان شرقی در توافق با وحدت فوری استفاده کرد و پیشنهاد داد اوست‌مارک‌های آن‌ها را تک به تک با دویچ‌مارک عوض کند. اما چیزی که کوهل به مردم آلمان شرقی نگفت این بود که وحدت به معنی این نخواهد بود که سطح زندگی آن‌ها به آلمان غربی خواهد رسید.

در ژوئیه 1990 آخرین سد وحدت آلمان وقتی از راه کنار رفت که گورباچف قبول کرد اعتراض شوروی به آلمان متحدِ عضو سازمان ناتو را در عوض کمک قابل توجه اقتصادی آلمان به اتحاد شوروی، پس بگیرد. وحدت رسما در روز 3 اکتبر 1990 سر گرفت.

فریب توده‌ها

مردم آلمان شرقی را فریب دادند. به آن‌ها نگفتند که آغاز اقتصاد بازار به معنی بیکاری توده‌ای، بستن کارخانه‌ها و نابودی عملی بخش‌های بزرگی از پایگاه صنعتی آلمان شرقی یا افزایش عمومی قیمت‌ها و تضعیف روحیه بخشی از جوانان است و یا این‌که در کشور خودشان به آن‌ها به شکل شهروندان درجه دوم نگاه می‌کنند. این‌ها را به مردم نگفتند اما مردم خود با تجربه‌ی تلخ به آن رسیدند.

وحدت مجدد به سقوط فاجعه‌بار تولید ناخالص داخلی واقعی در آلمان شرقی انجامید و ریزش‌های 15.6 درصدی در سال 1990 و 22.7 درصدی در سال 1991 به فروپاشی یک سومی رسید. میلیون‌ها شغل از بین رفت. بسیاری از کارخانه‌های شرقی را رقبای غربی خریدند و تعطیل کردند. آلمان شرقی از سال 1992 چهار سال احیا را تجربه کرد اما سپس شاهد رکود بودیم.

پیش از جنگ جهانی دوم، سرانه‌ی تولید ناخالص داخلیِ شرقِ آلمان کمی بالاتر از متوسط آلمان بود و هم در آن زمان و هم در زمان جمهوری دموکراتیک آلمان، شرقِ آلمان از بقیه کشورهای شرقِ اروپا ثروتمندتر بود. اما 20 سال پس از وحدت، سطح زندگی در آلمان شرقی هنوز از غرب عقب‌تر است. بیکاری دوبرابر سطح غرب است و دستمزدها به طرز چشمگیری پایینترند.

در آلمان شرقی عملا خبری از بیکاری نبود. اما از سال‌های 1989 تا 1992 3.3 میلیون نفر بیکار شدند. تولید ناخالص داخلی واقعی آلمان شرقی به زحمت از سطح 1989 بالا آمده و اشتغال 60 درصد میزان سال 1989 است. در حال حاضر بیکاری در آلمان در کل حدود 8 درصد است اما این رقم برای آلمان شرقی 12.3 درصد است. اما بعضی تخمین‌های غیررسمی آن‌را تا 20 درصد و بین جوانان حتی 50 درصد می‌دانند.

زنان که در آلمان شرقی مثل سایر کشورهای اروپای شرقی به سطح بالایی از برابری رسیدند از همه بیشتر آسیب دیده‌اند. داده‌های هیئت اقتصادی اجتماعی آلمان برای اواسط دهه‌ی 1990 نشان می‌‌دهد که 15 درصد جمعیت زنان شرقی و 10 درصد جمعیت مردان بیکار بودند.

هلموت کوهل، "صدراعظم وحدت" در ژوئیه 1990 وعده داد: "در تلاش مشترک به زودی مکلنبورگ-ورپومرن و ساکسونی-آنهالت، براندبورگ، ساکسونی و تورنیگیا (مناطق آلمان شرقی) را به سرزمین‌هایی حاصلخیز بدل می‌کنیم". پانزده سال گذشته و گزارشی از بی بی سی اعتراف می‌‌کند: "آمارها وضع سیاهی را نشان می‌دهند". علیرغم تزریق سرمایه‌ی حدودا 1.25 تریلیون یورویی (834 میلیارد پوند، 1550 میلیارد دلار) نرخ بیکاری شرق در سال 2005 (پیش از رکود کنونی) هنوز 18.6 درصد بود و در بسیاری مناطق بیش از 25 درصد است.

شهر هال در ساکسونی-آنهالت که زمانی مرکز مهمی برای صنعت شیمی بود و بیش از 315 هزار نفر جمعیت داشت تقریبا یک پنجم شهروندانش را از دست داده است. پیش از فروپاشی دیوار برلین در سال 1989، "مثلث شیمیاییِ" لونا-هال-بیترفلید به 100 هزار نفر کار می‌داد – امروز 10 هزار شغل باقی‌مانده است. شهر گرا زمانی نساجی بزرگ و صنایع دفاعی و مقداری معدن اورانیوم داشت. همه‌ی این‌ها رفته‌اند و این اتفاق از سال 1988 تاکنون بر سر بیشتر سایر صنایع دولتی آمده است.

سرانه‌ی تولید ناخالص داخلی شرق از 49 درصدِ سطح غرب در سال 1991 به 66 درصد در سال 1995 رسیده است و از آن به بعد دیگر تطبیق این دو پیش نرفته است. اقتصاد حدود 5.5 درصد رشد می‌کرد اما شغل جدیدی ایجاد نمی‌شد. در نتیجه شرق دارد خالی می‌شود. از زمان وحدت حدود 1.4 میلیون نفر به غرب نقل مکان کرده‌اند و بیشترشان جوان و تحصیل‌کرده هستند. مهاجرت و کاهش شدید باروری باعث شده جمعیت شرق از زمان وحدت هر سال کاهش یابد.

اوج طرفه و طنز تاریخ اینجاست که 20 سال پس از وحدت، مردم نه در فرار از استاسی که در گریز از بیکاری، آلمان شرقی را ترک می‌کنند. البته که وضع بعضی‌ها خوب است. گزارش بی بی سی می‌گوید: "خانه‌های بورژوایی بزرگ که بسیاری تا سال 1989 پر از جای گلوله‌های جنگ جهانی دوم بودند، بازسازی شده‌اند و به شکوه گذشته بازگشته‌اند".

رستاخیزِ مارکسیسم

رالف وولف می‌گوید او مثل بسیاری آلمانی‌های شرقی دیگر از سقوط دیوار برلین و جایگزینی کمونیسم با سرمایه‌داری خوشحال بوده است. اما این سرخوشی دیری نیانجامید. وولف می‌گوید: "چند هفته طول کشید تا بفهمم اقتصاد بازار آزاد واقعا چیست. این مادی‌گرایی و استثمار بی‌امان است. انسان‌ها گم می‌شوند. ما راحتی‌های مادی را نداشتیم اما با این حال کمونیسم خوبی‌های بسیاری داشت" (گزارش رویترز).

هانس یورگن اشنایدر، مهندس تعلیم‌دیده‌ی 49 ساله‌ای است که از ژانویه 2004 بیکار بوده است. او از آن وقت 286 بار تقاضای شغل کرده و موفق نبوده است. او می‌گوید: "اقتصاد بازار نمی‌تواند مشکلات ما را حل کند. شرکت‌های بزرگ بدون پذیرش هیچگونه مسئولیت سودها را به جیب می‌زنند". او تنها نیست. نظرسنجی مجله‌ی اشپیگل می‌گوید 73 درصد آلمانی‌های شرقی‌ هنوز نقد کارل مارکس بر سرمایه‌داری را معتبر می‌دانند.

نظرسنجی دیگری که در اکتبر 2008 در مجله‌ی سوپر ایلوس منتشر شد می‌گوید 52 درصد مردم آلمان شرقی اقتصاد بازار را "ناکارآمد" و "فرسوده" می‌دانند. 43 درصد نظام اقتصادی سوسیالیستی را ترجیح می‌دهند چرا که "طبقات پایین را از بحران‌های مالی و سایر بی‌عدالتی‌‌ها در امان نگاه می‌دارد". 55 درصد مخالف نجات ‌بانک‌ها توسط دولت بودند.

از میان جوانان (18 تا 39 سال) که هرگز در آلمان شرقی زندگی نکردند یا تنها برای مدتی کوتاه اینچنین کردند، 51 درصد سوسیالیسم می‌خواهند. این رقم برای افراد 30 تا 49 سال 35 درصد است. اما برای افراد بالای 50 سال، 46 درصد است. مصاحبه‌هایی با افراد معمولی شرق این یافته‌ها را تایید می‌کند. توماس پیویت، کارگر آی.تی 46 ساله از برلین شرقی می‌گوید:‌ "ما در مدرسه از "وحشت‌های سرمایه‌داری" می‌خواندیم. این یکی را راست می‌گفتند. کارل مارکس درست زده به هدف". کتاب کاپیتالِ (سرمایه) از پرفروش‌ترین‌های انتشاراتی کارل دایتز ورلاگ (Karl-Deitz-Verlag) است و تنها در سال 2008، 1500 نسخه فروخته است که این سه برابر کل فروش 2007 و 100 برابر افزایش از سال 1990 تا کنون است.

ژوئرن شوترومپف، مدیر عامل انتشاراتی، به رویترز می‌گوید: "همه فکر می‌کردند دیگر تقاضایی برای کاپیتال نیست. امروز حتی بانکدارها و مدیرها هم دارند "سرمایه" را می‌خوانند تا سعی کنند بفهمند دارند با ما چه کار می‌کنند. شکی نیست که الان مارکس "مد شده" ".

بحران سرمایه‌داری بسیاری از آلمانی‌ها، هم شرقی و هم غربی، را قانع کرده که این نظام ناکام مانده است. هرمان هایبل، آهنگر 76 ساله‌ی بازنشسته می‌گوید: "من فکر می‌کردم کمونیسم گند است اما سرمایه‌داری حتی بدتر است. بازار آزاد وحشی است. سرمایه‌دار می‌خواهد بیشتر و بیشتر و بیشتر شیره‌ی آدم را بکشد". او اضافه می‌کند: "من قبل از سقوط دیوار زندگی نسبتا خوبی داشتم. هیچ کس نگران پول نبود چون پول واقعا خیلی مهم نبود. همه شغل داشتند حتی اگر نمی‌خواستند. تفکر کمونیستی آن‌قدرها هم بد نبود".

مونیکا وبر، کارمند 46 ساله‌ای شهرداری می‌گوید: "فکر نمی‌کنم سرمایه‌داری نظام مناسبی برای ما باشد. توزیع ثروت ناعادلانه است. این را امروز می‌بینیم. افراد طبقه‌ی پایین مثل من باید خرج این افتضاح مالی را با مالیات‌های بالاتر بدهند و این بخاطر بانکدارهای حریص است".

انتخابات اخیر آلمان حتی از نظرسنجی‌ها هم چشمگیرتر است. حزب چپ به پیشرفت چشمگیری رسید و در شرق نزدیک به 30 درصد آرا را کسب کرد. اکنون در شرق احزاب بورژوایی اکثریت ندارند. این به روشنی نشان می‌دهد که مردم آلمان شرقی نه سرمایه‌داری که سوسیالیسم می‌خواهند. نه کاریکاتور توتالیتر بوروکراتیکِ سوسیالیسم که قبلا داشتند بلکه سوسیالیسم دموکراتیک و راستین. سوسیالیسمِ مارکس، انگلس، لیبکنخت و لوکزامبورگ.

لندن - 19 اکتبر 2009

نخستین انتشار به انگلیسی: در دفاع از مارکسیسم، وب‌سایت گرایش بین‌المللی مارکسیستی (Marxist.com)

Source: Militan