ارزش، قیمت و سود

سخنرانی کارل مارکس در جلسھ شورای عمومی انترناسیونال اول در ۲۰ و ۲۷ ژوئن ۱۸۶۵

ترجمھ: ایرج فرزاد- ژوئن ۲۰۲۰

توضیح بر این متن:

من دو ترجمھ فارسی از ”مزد، بھا، سود“ را در دسترس داشتم. یکی ترجمھ ای است کھ توسط “ احمد قاسمی“، چاپ بھمن ،۱۳۵۱ انجام شده است. این ترجمھ ازمتن روسی( چاپ ۱۹۴۸) و با توجھ بھ متن فرانسھ( چاپ ۱۹۶۶ پکن) انجام شده است. و دیگری ترجمھ ای از ”محمد گودرزی“ کھ در سال ۱۳۸۶ در شماره دھم نشریھ ای با عنوان: ”اندیشھ و ھنر“ در ایران، منتشر شده است. من فقط بھ نسخھ پی دی اف این ترجمھ دوم دسترسی داشتم کھ در آن دقیقا توضیح داده نشده است کھ چھ نسخھ ای مبناء بوده است.

متن فعلی با استفاده از ترجمھ احمد قاسمی تھیھ شده است و با نسخھ انگلیسی کھ در سال ۱۹۶۹ توسط ”شرکت انترناسیونال“ در نیویورک انتشار یافتھ و سپس نسخھ اینترنتی آن از جانبBrandon Poole در سال ۲۰۰۹ کنترل و ادیت شده است، مقابلھ کرده ام.

اصل این اثر متن سخنرانی است کھ کارل مارکس در جلسھ شورای عمومی انترناسیونال اول در ۲۰ و ۲۷ ژوئن ۱۸۶۵ بھ زبان انگلیسی ایراد کرده ِ بھ وسیلھ دختر مارکس، اِلئونور مارکس اِو Eleanor است. نسخھ خطی گزارش نگھداری شد و نخست در لندن در ۱۸۹۸ لینگ،( Marx Aveling (تحت عنوان ارزش، بھا، سود با مقدمھ اى از ادوارد اِولینگ بھ چاپ رسید. در نسخھ خطی مذکور پیشگفتار و شش فصل اول عنوان ندارند. عنوان ھا بھ وسیلھ الئونور گذاشتھ شده است.

اگر ترجمھ ھای موجود، مورد پسند من بودند، چھ از نظر شیوائی متن و یا بیان دقیق محتوای سخنرانی مارکس، قطعا نیازی بھ صرف انرژی و وقت زیاد از جانب من نبود و من میتوانستم یکی از دو ترجمھ موجود را عینا بازنویسی و تایپ کنم.

عنوان رایج کتاب برای خوانندگان فارسی زبان: ”مزد، بھا، سود“ است کھ در متن بھ جای ”بھا“، ھمھ جا از ”قیمت“ استفاده شده است و در ترجمھ value بھ جای ”ارزش“، مزد بکار رفتھ است. من عنوان ”ارزش، قیمت وسود“ را دقیق تر میدانم.

نسخھ اوریجینال ”ارزش، قیمت و سود“( profit and price value, (برای نخستین بار در سال ۱۸۹۸ چاپ شد. اینکھ مارکس در آن سخنرانی بھ ”تز“ و ”رسالھ“ خود اشاره میکند، کاملا مشخص است کھ بھ نسخھ کتبی موضوع سخنرانی، اشاره دارد. از این نظر بھ احتمال قریب بھ یقین، نقاط تاکید و کلمات و جملاتی کھ با حروف پررنگ تر در این متن مشخص شده اند، در اصل دست نویس مارکس، بھ شکل ایتالیک وجود داشتھ اند. و نکتھ آخر اینکھ من از توضیح در باره اشخاص و اتفاقاتی کھ مارکس در سخنرانی اش بھ آنھا اشاره کرده است، صرفنظر کردم. چھ، سیرچ در اینترنت در دنیای امروز، نیاز خواننده مشتاق و یا کنجکاو را با توضیحات جامع تر کھ بسادگی قابل وصول اند، برآورد میکند.

ترجمھ سخنرانی مارکس برای من کھ میبایست متن فارسی را با نسخھ انگلیسی مقابلھ کنم، در واقع بھ معنی چندین و چند بار خواندن آن و دقت و وسواس برای درک انتزاعھای علمی مارکس بود. خصلت جدلی و انتقادی و انقلابی مارکس نیروی محرکھ و جاذبھ پر قدرتی در این راستا بود. احساس کردم کھ در یک حرکت زنده و در عین مصاف جنبشھا و تقابل و جدال اندیشھ ھا، با شور و ھیجان سھیم شده ام. احساس کردم کھ انگار آن سالن در پاریس، بھ اندازه کره زمین بزرگ شده است و مارکس دارد رو بھ میلیاردھا برده نطام موجود سخن میگوید. راه نشان میدھد و چشم انداز باز سازی یک دنیای بھتر را با نشان دادن گذرگاھھای سخت و ھشدار نسبت بھ ذوب شدن در مبارزه روزانھ علیھ نتایج نکبتھای سرمایھ داری، در دقیق ترین و قابل فھم ترین جملات، با روشنی ھر چھ تمام تر، ترسیم میکند. آن وفاداری عمیق بھ امر رھائی انسان در جملھ بھ جملھ و کلمھ بھ کلمھ مارکس، ما را بھ تعجیل بھ مبازه حول پرچم آرمانھای ”کاپیتال“ او و کمونیسم ”کار“ در تقابل با سرمایھ و قیمت و سود و پول و بردگی مزدی فرامیخواند.

حس کردم کھ من یکی از آن ”شھروندان“ نشستھ در سالن سخنرانی مارکس ھستم، امیدوارم شما خوانندگان این ترجمھ را با این احساس خود، شریک کرده باشم.

ایرج فرزاد ژوئن ۲۰۲۰

فهرست:

پیشگفتار

تولید و مزد

تولید، مزد، سود

دستمزد و پول در جریان

عرضھ و تقاضا

دستمزد و قیمت ھا

ارزش و کار

نیروی کار

تولید ارزش اضافھ

ارزش کار

سود از فروش کالا مطابق با ارزش آن بھ دست می آید

اجزاء مختلفی کھ ترکیب ارزش اضافھ بھ آنھا تجزیھ میشوند

رابطھ عمومی بین سود، دستمزد و قیمتھا

موارد مھم مبارزه برای افزایش دستمزد و یا بر ضد کاھش آن

کشمکش بین کار و سرمایھ و نتایج آن

 

پیشگفتار

شھروندان!

اجازه بدھید پیش از آن کھ وارد اصل موضوع بشـوم، بھ چند نکتھ مقدماتی بپردازم. اکنون اعتصابات بھ سراسر سرایت کرده است و مطالبھ بالا بردن دستمزد بھ صورت عمومی در آمده است. این مسئلھ در کنگره ما مورد بحث قرار خواھد گرفت. شما کھ در رأس انترناسیونال اول(First International Working Men’s Association (قرار گرفتھ اید، باید در باره این مسئلھ بسیار مھم دیدگاه روشنی داشتھ باشید. از این جھت من وظیفھ خود میدانم کھ مسئلھ را مورد بررسی عمیق قرار دھم، اگر چھ ممکن است حوصلھ شما سر برود.

دومین نکتھ من در باره بھ شھروند وستون(Weston (است. او نھ فقط در برابر شما بھ طرح نظریاتی پرداخت، کھ بھ تعبیر او در جھت منافع کارگران است، اما میداند آن نظرات بین طبقھ کارگـر بسیار ناپسند و رسوا است، اما با ھمھ اینھا از آن نـظـرات بطور علنی دفاع کرده است. این شھامت اخلاقی، باید عمیقا مورد احترام تک تک ما قرار بگیرد. امیدوارم کھ او با وجود شیوه نھ چندان شستھ رفتھ در تزھایم و در رسالھ ام، در آخر متوجھ شود کھ من با آن ایده درستی کھ اساس تزھای اوست موافقم، ولی تزھای مذکور را بھ صورت کنونی از لحاظ تئوری غلط ؛ و از نظر نتایج عملی خطرناک میشمارم.

اینک میپردازم بھ موضوع :

– تولید و مزد

استدلالات وستون در واقع بر دو پیش فرض مبتنی است:

ِ است؛ ۱. ریاضی دانان، از پارامترھای ثابت یکی این کھ حجم تولید ملی چیز تغـییر ناپذیری است، کمیت ثابت و بھ اصطلاح ۲. دیگر این کھ مبلغ دستمزد واقعی یعنی آن دستمزدی کھ از روی میزان کالاھائی کھ با آن میتوان خـرید، اندازه گرفتھ میشود مبلغ تغـییر ناپزیری است، از مقادیر ثابت است.

ِ سال افزایش می یابد، نیروھای مولد ِ کار اما ادعای اول او آشکارا اشتباه است. شما بھ روشنی می بینید کھ ارزش و حجم تولید، سال بھ (در سطح ِ کشوری) رشد میکنند و مقدار پولی کھ برای گردش این تولید مداوما در حال رشد لازم است، پیوستھ تغـییر می کند. و آن چھ در باره تمام سال و یا در باره سالھاى مختلف در مقایسھ میزان رشد آنھا با یک دیگر صادق است، در مورد ِ ھر روز متوسط از سال نیز صدق میکند. حجم و یا مقدار تولید در سطح کشوری پیوستھ در تغـییر است، مقدار ثابت نیست بلکھ مقدار متغیر است و حتی اگر تغـییر میزان جمعیت را کنار بگذاریم، باز ھم باید بھ ً ِ علت ِ تغـییرات بی وقفھ اى کھ در انباشت سرمایھ و نیروھای مولده روی صحیح است کھ اگر روزی سطح عمومی

میدھند، مقدار متغیر باشد. کاملا

مزدھا افزایش یابد، آن میزان افزایش ھـراثری کھ بعدھا داشتھ باشد، بھ خودی خود بلا فاصلھ بھ تغـییری در حجم تولید نخواھد انجامید و قبل از ھرعامل دیگر آن تغییردستمزدھا ناشی از اوضاع موجود خواھد بود. اما اگر پیش از ارتقاء سطح مزدھا، تولید در سطج کشوری یا ”تولید ملی“ مقدار متغیر بود و نھ مقدار ثابت، پس از افزایش مذکور نیزھم چنان متغیر خواھد ماند و نھ ثابت. با اینحال فرض کنیم کھ حجم تولید ملی مقدار متغیری نیست و ثابت است. حتی در این حالت نیز آن چھ دوست ما وستون نتیجھ منطقی مینامد، چیز دیگری جز ادعائی بی پایھ نخواھد بود. اگر رقم معینی و مثلأ ۸ را بھ ما بدھند، حدود مطلق این رقم مانع نخواھد شد کھ اجزایش حدود نسبی خود را تغـییر بدھند. اگر سود مساوی ۶ و مزد مساوی ۲ است مزد می تواند تا ۶ بالا رود و سود تا ۲ پائین بیاید، در عین حال کھ رقم کل ھم چنان ۸ باشد. پس این امر کھ حجم تولید لایتغیر بماند، بھیچ را ثابت ِ وجھ نمیتواند دلیل برآن باشد کھ میزان دستمزدھا ھم بدون تغـییر بمانند. در این صورت دوست ما وستون چگونھ این تغـییر ناپذیری مزد

میکند؟ او فقط ادعا میکند. ولی حتی اگر بـپـذیریم کھ ادعای او درست است، این ادعا باید در دوجھت صادق باشد، و حال آن کھ وستون آن را فقط در یک جـھت موثرمیداند. ھرگاه مبلغ مزد، مقدار ثابتی است، پس آن را نمیتوان نھ بالا برد و نھ پائین. یعنی ھر گاه کارگرانی کھ در صدد بالا بردن ِ موقت ِ مزد برمی آیند کار احمقانھ ای میکنند. اما حماقت سرمایھ دارانی کھ در پائین آوردن موقت مزد میکوشند از نابخردی کارگران کمتر نیست. دوست ما وستون منکر نمیشود کھ کارگران در شرایط معینی میتوانند سرمایھ داران را بھ افزایش مزد وادارکنند. اما چون مبلغ مزد بھ نظر او مقداری است کھ از طرف طبیعت معین شده است، بھ عقیده او سپس باید انتظار یک عکس العمل در برابر آن حرکت ”غیرعادی“ را داشت. ولی از طرف دیگر وستون این را نیز میداند کھ سرمایھ داران می توانند مزد را بھ زور تنزل دھند کھ در واقع ھمواره در تحقق این امر میکوشند. طبق اصل

ِات سرمایھ ثبات دستمزدھا در چنین موردی نیز، مانند مورد فوق باید انتظار عکس العمل از جانب کارگران را نیز داشت. یعنی کارگرانی کھ با تشبث داران برای تنزل مزد و یا تلاشھا برای حفظ مزد در سطح تنزل یافتھ موجود، بھ مخالفت برخیزند، کار درستی کرده اند. پس در آن ھنگامی نیز کھ کارگران در صدد بالا بردن مزد بر می آیند، کاردرستی میکنند زیرا کھ ھر گونھ عکس العمل در برابرپائین آوردن مزد، اقدامی است برای بالا بردن دستمزدھا کھ خود دوست ما وستون ساختھ و پرداختھ است، کارگران در شرایط معینی باید متحد شوند و برای ِ آن. بنابراین بر طبق ھمان اصل ثبات ِ◌

بالا بردن مزد مبارزه کنند. اگر وستون این نتیجھ گیری را رد میکند باید مقدمھ اى را کھ این نتیحھ گیری ناشی از آن است کناربگذارد. و در این صورت بھ جای این اصل کھ مبلغ دستمزد یک مقدارثابت است، باید بگوید کھ اگر چھ مبلغ مذکور نمیتواند و نباید بالا برود، میتواند و باید ھربار کھ دلخواه سرمایھ است پائین بیاید. اگر سرمایھ دار مایل است کھ بھ جای گوشت، سیب زمینی و بھ جای گندم، جو بھ شما بدھد شما باید اراده او را بھ مثابھ قانون اقتصاد سیاسی تلقی کنید و از آن تبعیت کنید.

اگر در کشوری، سطح مزد بالاتراز کشور دیگراست، چنان کھ در آمریکا نسبت بھ انگلستان، شما باید این تفاوت در سطح مزد را بھ حساب تفاوت امیال سرمایھ داران آمریکائی و انگلیسی بگذارید، شیوه اى کھ نھ فقط مطالعھ پدیده ھای اقتصادی بلکھ مطالعھ ی سایر پدیده ھا را نیز بسیار ساده

ِ امیال سرمایھ دار آمریکائی غیر از امیال سرمایھ دار انگلیسی است؟ و برای

خواھد ساخت. ولی حتی در این حالت ممکن است ما بپرسیم: چــــرا

جواب دادن بھ این سؤال لازم خواھد آمد کھ ما از قلمرو امیال و اراده خارج شویم. ممکن است کشیش بگوید کھ خدا در فرانسھ این را میخواھد و در انگلستان آن را. و اگر من خواستار شوم کھ این دوگانگی اراده توضیح داده شود شاید او آن قدر بی شرم باشد کھ بگوید خدا دلش میخواھد اراده اى در فرانسھ داشتھ باشد و اراده دیگری در انگلستان. اما بدیھی است کھ دوست ما وستون آخرین کسی خواھد بود کھ بھ چنین منطق تماما نافی عقل توسل خواھد جست.

البتھ سرمایھ دار مایـل است کھ تا ھر اندازه کھ ممکن است، بیشتر بستاند. اما وظیفھ ى ما آن نیست کھ درباره ى امیال او بھ کندوکاو بپردازیم، بلکھ آنست کھ نیروی او، حدود این نیرو و خصلت این حدود را بررسی کنیم.

– تولید، مزد، سود

مضمون خطابھ ای را کھ دوسـت ما وسـتون برای ما خواند، میتوان در یک پوست گردو جا داد. ھمھ استدلال او بھ این نتیجھ منجر میشود کھ: اگر طبقھ کارگر، طبقھ سرمایھ داران را وادارکند کھ بھ جای ۴ شیلینگ، ۵ شیلینگ بھ صورت مزد نقد بھ او بپردازد، در آن صورت سرمایھ داربھ جای ۵ شیلینگ ۴ شیلینگ بھ صورت کالا بھ کارگر بر میگرداند. در چنین حالتی طبقھ کارگر مجبور است ِ در برابر آن چھ پیش از بالا رفتن دستمزد با ۴ شیلینگ می خرید، ۵ شیلینگ بپردازد. اما چرا چنین میشود؟ چرا سرمایھ دار بھ جای ۵ شیلینگ فقط ارزش ۴ شیلینگ را می پردازد؟ ِ زیرا کھ مبلغ

مزد دقیقأ ثابت است. اما چرا مبلغ مزد در ارزش۴ شیلینگ کالا تثبیت شده است و نھ در ارزش ۳ یا ۲ شیلینگ کالا و یا در مقدار دیگر؟ اگر حدود مبلغ ورت وستون قبل از ھر ِ مزد بھ وسیلھ قانونی اقتصادی معین میشود کھ نھ تابع اراده سرمایھ دار و نھ تابع اراده کارگر است، در آن ص مانی پرداخت ِ چیز می بایـست این قانون را نشان بدھد و آن را اثـبات کند. بھ علاوه، او باید ثابت کند کھ مبلغ مزدی کھ واقعا در ھر فاصلھ معین ز میگردد، پیوستھ دقیقا با مبلغ ضروری دستمزد مطابقت دارد و ھرگز از آن دور نمیشود. از سوی دیگر ھرگاه حد ِ ود معین مبلغ مزد فقط بھ اراده سرمایھ دار و یا حدود حرص و آزمندی او مربوط است در آن صورت حدود مذکور خودسرانھ است، ھیچ ضرورت جبری و طبیعی در آنھا نھفــتھ نـیست، وبنابراین آنھا را میتوان بنا برمیل و اراده سرمایھ دار و درنتیجھ برخلاف اراده ومیل سرمایھ دار تغـییر داد. دوست ما وستون تئوری خود را با این مثال توضیح داد: اگر در دیگی برای تعداد معینی از افراد مقدار معین، آش باشد مقدار مذکور با بزرگ کردن تعداد قاشقھا(spoons(، زیاد نخواھد شد. امیدوارم وستون بھ من اجازه بدھد کھ بگویم کھ این مثال بھ نظرمن اندکی احمقانھ (spoony (و مبتذل است و مقایسھ اى را بھ خاطر من می آورد کھ ِ“ ِمننیوس آگریپا“(Menenius Agrip (انجام داد. ھنگامی کھ پـلبـئـین ھاى روم بھ مبارزه با پاتریسینھا برخاستـند آگریپای پاتریسین بھ آنھا گفت کھ معده پاتریسین ھا بھ اندام و جوارح بدن پلبئین ھا غـذا میرساند. ولی با اینحال او نتوانست ثابت کند کھ میتوان بھ اعضاء بدن کسی، با پرکردن معده کس دیگری غـذا رسانید. دوست ما وستون بھ نوبھ خود فراموش کرده است کھ در آن دیگی کھ کارگرھا از آن میخورند، ران بیش تر بخورند نھ حجم کوچک دیگ است و نھ مقدار کم غذای داخل ِ ھمھ محصول ِ کار ملی(کشوری) جا گرفتھ است و آن چھ مانع میشود کھ کارگ

آن. فقط کوچکی قاشق آنھا مانع میشود.

کارفرما با چھ نیرنگی قادر میشود کھ بھ جای ۵ شلینگ ارزش، ۴ شلینگ بپردازد؟ با افزایش قیمت کالاھائی کھ می فروشد. ولی آیا افزایش قیمتھا و یا بھ طور عام تر تغـیی ِ ر قیمت کالاھا، آیا خود قیمتھا صرفا تابع میل واراده سرمایھ دار است؟ و یا آن کھ برای عملی شدن اراده مذکور، شرایط مای حل ِ معینی ضروری است؟ اگر چنین شرایطی ضرورت ندارد، آن گاه بالا رفتن و پائین آمدن قیمتھاى بازار و تغـییرات بی وقفھ آنھا بھ صورت مع ِ آید. چون فرض ما این است کھ نھ در بارآوری نیروھای مولده و نھ در میزان سرمایھ و کار نشدنی در می مصرفی و نھ در ارزش پولی کھ ارزش کالاھا با آن ارزیابی میشود، ھیچ گونھ تغـییری روی نداده است و فقط یک تغییردرسطح دستمزد اتفاق افتاده است. در آن صورت بالارفتن مزد چگونھ میتواند در قیمت کالاھا تأثیر بگذارد؟ افزایش مزد در بھای کالاھا فقط از آن جھت تأثیر میکند کھ بر رابطھ موجود میان تقاضای کالاھا وعرضھ آنھا اثر میگذارد.

این کاملا درست است کھ طبقھ کارگر در مجموع، درآمد خویش را برای مایحتاج و نیازمندیھای ضروری خرج میکند و مجبور است خرج کند. از این جھت افزایش سطح عمومی مزد باعث رشد تقاضای نیازمندیھای ضروری و درنتیجھ افزایش قیمت بازاری آنھا میشود. برای سرمایھ دارانی کھ این اشیاء را تولید میکنند، اضافھ دستمزدی کھ می پردازند از محل افزایش کالاھای آنان در بازار جبران میشود. ولی وضع سایر سرمایھ دارانی کھ این نیازمندیھا را تولید نمیکنند، چھ میشود؟ و تصور نکنید کھ تعداد این گونھ سرمایھ داران کم است. ھرگاه در نظر بگیرید کھ دو سوم تولید ملی(تولید در ً حتی اظھار داشت کھ فقط بھ وسیلھ یک ھفتم سطح کشوری) بھ وسیلھ یک پنجم جمعیت بھ مصرف میرسد- و یکی از اعضاء مجلس نمایندگان اخیرا

جمعیت بھ مصرف میرسد- در آن صورت متوجھ میشوید کھ چھ بخش بزرگی از تولید ملی باید بھ صورت اشیاء لوکس و تجملی تولید شود و یا با آنھا مبادلھ گردند، چھ مقدارعظیمی ازکالاھای نیازمندیھای اولیھ باید در راه نوکرھا، اسبھا، گربھ ھا و غیره بھ اسراف مصرف شود؟

چنان کھ بھ تجربھ میدانیم این اسراف و زیاده روی و دست و دل بازی در مصرف کالاھای لوکس و تجملی ھمیشھ با اِعمال محدودیت در مقابل افزایش بھای کالاھای نیازمندیھای ضروری ھمراه بوده است.

بسیارخوب، وضعیت سرمایھ دارانی کھ نیازمندیھای ضروری را تولید نمیکنند، چھ خواھد بود؟ از آنجا کھ تنزل نرخ سود در پی افزایش عمومی دستمزدھا اتفاق افتاده است، این نوع سرمایھ داران نمیتوانند آن کاھش سود را با افزایش قیمت کالاھائی کھ خود تولید میکنند، و کالاھای نیازمندیھای ضروری نیستند، جبران کنند. زیرا کھ تقاضا برای کالاھای آنان افزایش نیافتھ است. درآمد این دستھ از سرمایھ داران کاھش خواھد یافت و آنان ناگزیر خواھند بود برای کالاھای ضروری گران قیمت خود، بیشتر پرداخت کنند.اما این ھنوز تمام مسالھ نیست. از آنجا کھ درآمد آنان کاھش یافتھ است، و بنابراین منبع کمتری برای خرید کالاھای لوکس در اختیار دارند، در نتیجھ تقاضای متقابل در میان این دستھ از سرمایھ داران برای کالاھای لوکس و تجملی کاھش خواھد یافت. بنابراین در این رشتھ از صنعت و تولید، نرخ سود تنزل خواھد کرد. و این تنزل سود فقط تنھا در رابطھ با یک تناسب ساده با افزایش عمومی نرخ دستمزدھا نیست، بلکھ بھ نسبت تناسب در یک معادلھ مرکب است.یعنی بھ نسبت ترکیبی از افزایش نرخ عمومی دستمزد، افزایش قیمت کالاھای ضروری و سقوط قیمت کالاھای لوکس و تجملی.

عواقب این تفاوت در نرخ ھاى سود سرمایھ داران در رشتھ ھاى مختلف صنعت، چھ خواھد بود؟ بھ ھر دلیلی باشد، نرخ متوسط سود دررشتھ ھاى ُر سود تراست، منتقل میگردند و این جریان انتقال مختلف تولید، متفاوت است. سرمایھ و کار از رشتھ ھائی کھ کم سود تر است بھ رشتھ ھائی کھ پ

سرمایھ و کار تا وقتی کھ عرضھ در یک رشتھ از صنعت بھ نسبت رشد تقاضا افزایش نیافتھ و در سایر رشتھ ھا بھ نسبت کاھش تقاضا تنزل نیافتھ باشد، ادامھ می یابد. پس از آنکھ این تغـییرو انتقال بھ سرانجام برسد، عموماً در رشتھ ھاى مختلف تولید دوباره نرخ عمومی سود برابر خواھند شد. از آن جا کھ ھمھ این نقل انتقالات، فقط دراثر تغـییر در تناسب تقاضا وعرضھ کالاھای مختلف روی داده است، پس از آن کھ تغییردر تناسب از بین برود، تأثیرات آن تفاوت نیز خنثی میشود و قیمتھا بھ سطح تعادل سابق برمیگردند. تنزل نرخ سود کھ دراثرافزایش دستمزد بوجود می آید، بھ چند

رشتھ از صنعت محدود نمیماند بلکھ بھ تمام رشتھ ھا تعمیم می ِ یابد. طبق فرض ِ ما، نھ در نیروھای مولد ِ کار تغـییری حاصل میشود و نھ در حجم شکل این حجم تولید معین تغـییر می کند. بخش بزرگتری از تولید بھ شکل اشیاء مورد نیاز و مایحتاج حداقل درمی آید و بخش کوچک ِکل تولید، بلکھ

تری بھ شکل اشیاء تجملی و لوکس. یا بخش کوچک تری در مبادلات خارجی با اشیاء تجملی مبادلھ میشود و بھ ھمان شکل اولیھ خود مورد استفاده قرار میگیرند و یا بخش بزرگ تری از تولید ملی در خارج با اشیاء مایحتاج ضروری مبادلھ میشود و نھ با اشیاء تجملی، واین دو مورد اخیر با مورد اول، یکی است.

پس افزایش عمومی سطح دستمزدھا، بعد ازنوسانات موقتی کھ در قیمتھاى بازار روی میدھد، فقط موجب تنزل عمومی نرخ سود میگردد و بھ تغـییر ِ درازمدت قیمت کالاھا نمی انجامد. اگر بگویند کھ من در استدلال فوق این فرض را مبنا گرفتھ ام کھ تمام افزایش دستمزد برای تامین نیازمندی ھای اولیھ مصرف میشود، خواھم گفت کھ من آن فرضی را قبول کرده ام کھ برای نظریات وستون مناسب تراست. ھرگاه افزوده دستمزدھا خرج اشیائی

شود کھ سابقاً جزء مصرف کارگران نبوده است، در آن صورت افزایش واقعی قدرت ِ ِ قدرت خرید آنھا محتاج اثبات نخواھد بود. اما چون این افزایش ِ خرید آنھا فقط نتیجھ افزایش دستمزد است لازم میآید کھ افزایش مذکور کاملا با کاھش قدرت خرید کارفرمایان مطابق باشد. پس حجم کلی تقاضای کالاھا افزایش نمی یابد، بلکھ اجزاء تشکیل دھنده این تقاضا تغـییر میکند.

افزایش تقاضا در یک طرف با کاھش تقاضا درطرف جبران میشود. و چون جمع کل تقاضا بھ این طریق بدون تغـییر میماند ھیچ تغـییری در قیمت ھای بازارممکن نیست روی بدھد. بھ این ترتیب ما در برابر دو سیرمحتمل قرار میگیریم: یا اضافھ دستمزد بھ طور یکسان در راه کلیھ اشیاء مصرفی خرج میشود – و در این حالت، رشد تقاضا از طرف طبقھ کارگر باید بھ وسیلھ کاھش تقاضا از طرف طبقھ سرمایھ داران جبران شود – ویا اضافھ دستمزد فقط در راه بعضی از اشیائی کھ قیمت آنھا در بازار موقتاً افزایش می یابد خرج میشود- و دراین حالت بالا رفتن نرخ سود در برخی از رشتھ ھا، بھ اندازه پائین آمدن نرخ سود در سایررشتھ ھاى صنعت است. این پروسھ موجب تغـییر در توزیع سرمایھ و کار میشود، و تا زمانی ادامھ می یابد کھ عرضھ در یک رشتھ صنعت بھ اندازه رشد تقاضا بالا رود و در رشتھ دیگر بھ اندازه تقلیل تقاضا، پائین بیاید. در فرض اول، ھیچ تغـییری در قیمت کالاھا روی نخواھد داد، در فرض دوم پس از نوساناتی کھ در قیمت کالاھا حاصل میشود، ارزش مبادلھ کالاھا تا سطح قبلی خود پائین خواھد آمد. در ھر دو حالت محتمل، افزایش عمومی سطح دستمزد، سرانجام، ھیچ گونھ اثر دیگری جز تنزل عمومی نرخ سود. نخواھد داشت. دوست عزیز

ما وستون برای این کھ در تصور شما تأثیر بگذارد گفت فرض کنید اگر دستمزد کارگران کشاورزی انگلستان بھ طورکلی از ۹ شیلینگ بھ ۱۸ شیلینگ افزایش یابد، چھ مشکلاتی پیش خواھد آمد، و فریاد برآورد: اندکی فکر کنید تا متوجھ شوید کھ تقاضای کالاھا برای نیازمندیھای اولیھ چھ افزایشی خواھد یافت و ترقی قیمتھا کھ بھ دنبال آن خواھد آمد چھ وحشتناک خواھد بود؟

اما شما ھمھ میدانید کھ دستمزد متوسط کارگر کشاورزی در آمریکا بیش از دو برابر دستمزد متوسط کارگر کشاورزی در انگستان است، اگر چھ قیمت محصولات کشاورزی در آمریکا کمتر از انگلستان است، اگرچھ مناسبات میان کار و سرمایھ در آمریکا عموماً ھمان است کھ در انگلستان، اگرچھ حجم تولید سالیانھ در آمریکا بھ مراتب کمتر از انگلستان است. پس چرا دوست ما بر شیپـور خطر میدمد؟ برای آن کھ توجھ ما را از مسئلھ اى کھ واقعا در برابر ماست، منحرف کند. ترقی ناگھانی دستمزد از ۹ شیلینگ بھ ۱۸ شیلینگ بھ آن معنی است کھ اندازه دستمزد ناگھان ۱۰۰ درصد ترقی کند. ولی ما اصلا در مورد این مسئلھ کھ آیا ممکن است سطح عمومی دستمزد درانگلستان ناگھان ۱۰۰ درصد بالا رود، بحث نمیکنیم. ما ھیچ کاری بھ اندازه و حجم این افزایش کھ در ھر مورد خاص باید تابع اوضاع و احوال معین و درانطباق با آن ھا باشد، نداریم. فقط باید دقت کنیم کھ نتایج افزایش عمومی دستمزد چھ خواھد بود؟ حتی در آن مورد کھ ترقی مذکور بیش ازیک در صد نباشد. پس، من ترقی صد در صد دستمزد را کھ دوست

ِ ما وستون خیال کرده است کنار میگذارم و توجھ شما را بھ آن ترقی دستمزد کھ واقعا در دوران ۱۸۵۹-۱۸۴۹ در انگلستان روی داد، جلب می کنم. ھمھ شما از قانونی کھ در ۱۸۴۸ ِ در باره روز کار ده ساعتھ و بھ عبارت دقیقتر روزکار ده ساعت ونیمھ وضع شد، باخبرید. این یکی از بزرگترین تغـییرات اقتصادی است کھ ما شاھد آنھا بوده ایم. این قانون، نھ فقط در برخی از صنایع محلی، بلکھ در رشتھ ھای عمده صنعت کھ انگلستان با تکیھ بر آنھا بر بازار جھانی سیادت دارد موجب افزایش ناگھانی و اجباری دستمزد گردید. و ترقی مذکوردر شرایط بسیار نا مساعدی صورت گرفت. دکتر

[۱] ھستند ثابت کردند– و باید بگویم با دلائلی بھ مراتب ِ )، پرفسور سنیور و ھمھ اقتصاددانان رسمی طبقھ متوسط ایور(Ure دیگر کھ سخنگویان َد. آنھا ثابت کردند کھ مطلب برسرترقی ساده دستمزد محکم تر از دوست ما وستون ثابت کردند – کھ این قانون فاتحھ صنعت انگلستان را میخوان

صرف شده ناشی میشود و مبتنی براین کاھش است. آنھا میگفتند کھ این ھمان ِ نیست، بلکھ برسرآن چنان افزایشی است کھ از کاھش میزان کار م

ساعت دوازدھم است کھ میخواھند از سرمایھ دار بازپس بگیرند، تنھا ساعتی است کھ سرمایھ دار سود خود را از آن بیرون میکشد. آنھا تھدید میکردند کھ انباشت کم خواھد شد، قیمت ھا ترقی خواھد کرد، بازارھا از دست خواھد رفت، تولید کاھش خواھد یافت و درنتیجھ دستمزدھا دوباره پائین خواھد آمد؛ و بالاخره ورشکستگی فرا خواھد رسید. آنھا حتی اعلام کردند کھ قوانین ماکزیـمـیـلـیـن روبسپیر(Maximillian Robespierre’s Maximum Laws (در باره حداکثر، در مقایسھ با این قانون، ناچیز است و البتھ تا حدی حق با آنھا ِ روی داد؟ ترقی دستمزد نقدی ِ کارگران کارخانھ ھا، علی رغم تقلیل روز بود. اما در واقع حد اکثر چھ کار، افزایش مھم تعداد کارگرانی کھ در کارخانھ ِولد ِ کار ِ کارگران کارخانھ ھا، توسعھ بی سابقھ و افزاینده ِ ھا اشتغال داشتند، تنزل بی وقفھ قیمت محصولات کارخانھ ھا، رشد شگفت انگیز نیروھای م

بازار کالاھای سرمایھ اى. در ۱۸۶۰ ِ در منچستر، در جلسھ انجمن تشویق و پیشبرد علوم، خود من شنیدم کھ چگونھ آقای نــومــان[۲] اعـتراف کرد کھ ھم او و ھم دکتر ایور وھم سـنـیـور و ھم سایر نمایندگان رسمی علم اقتصاد ھمگی اشتباه کردند، در حالی کھ درک غریزی مردم درست بود. منظور من پرفسور فرانسیس نــــومــــان نیست بلکھ آقای و. نومان(W. Newman (است کھ در علم اقتصاد بھ عــنوان ھمکار آقای توماس توک(Thomas Tooke (در نگـــارش “ تاریخ قیمتھا “ و بھ عنوان ناشر این اثر عالیقدری کھ تاریخ قیمتھا را از ۱۷۹۳ تا ۱۸۵۶ قدم بھ قدم مورد بررسی و تحقیق قرار میدھد، مقام شامخی دارد. اگر تفکر فیکس شھروند وستون در باره اندازه ثابت دستمزد، میزان ثابت تولید، سطح ثابت ِ نیروی مولد کار، اراده ثابت و مسلط سرمایھ داران، و سایر تصورات فیکس و قطعیتھاى او درست بود، درآن صورت می بایست پیش بینی ھاى تیره ) کھ در ھمان سال ،۱۸۱۶ کاھش عمومی روز کار را نخستین گام ِ و تار ُ پرفسور سـنیـور درست در میآمد و میبایست روبرت اوون(Robert Owen

بھ سوی رھائی طبقھ کارگر اعلام داشت و علی رغم پیشداوریھای افکار عمومی، خطر را پذیرفت، و طرح کاھش روز کار را در کارخانھ پارچھ بافی خود در نیولانارک واقعاً پیاده کرد، خطا مرتکب شده بود.

درست در ھمان ایام کھ در انگلستان قانون روز ده ساعتھ کار مطرح شد و در نتیجھ دستمزدھا بالا رفت، بھ دلائلی کھ این جا لازم نیست بھ آنھا پردازم، افزایش عمومی دستمزد کارگران کشاورزی را نیز شاھد بودیم. برای این کھ سخنان من بد فھمیده نشوند در این جا پیشاپیش چند نکتھ را توضیح میدھم، اگرچھ این توضیحات برای بیان منظور من بطور مستقل، ضروری نباشند. اگر دستمزد کسی کھ ھفتھ ای ۲ شیلینگ دریافت میکرده تا ۴ شیلینگ بالابرود، درآن صورت نرخ دستمزد ۱۰۰ درصد بالا رفتھ است. اگر ما بھ این افزایش دستمزد از نقطھ نظر بالارفتن نرخ آن بنگریم، ممکن است خیلی بزرگ جلوه کند و حال آن کھ اندازه واقعی دستمزد، یعنی ۴ شیلینگ در ھفتھ، ھم چنان مبلغی بسیار برای یک زندگی بخور و نمیر است. بنا براین شما نباید اجازه بدھید کھ با عبارت پردازیھای پرطمطراق در باره درصد افزایش در نرخ دستمزد، خاک بھ چشم شما پاشیده شود. ھمیشھ بپرسید کھ اندازه اولیھ دستمزد چھ مقدار بوده است؟

درک این نکتھ دشوار نیست کھ اگر ۱۰ کارگر ۲ شیلینگ و ۵ کارگر ۵ شیلینگ و ۵ کارگر ۱۱ شیلینگ در ھفتھ مزد می گیرند دستمزد دریافتی این ً مجموع مزد ھفتگی آنھا مثلا ۲۰ درصد بالا رود، از ۵ لیره بھ ۶ لیره خواھد ۲۰ نفر در ھفتھ ۱۰۰ شیلینگ یعنی ۵ لیره انگلیسی است. اگر بعدا

رسید. بنابراین بھ طور متوسط ، درآن صورت میتوان گفت کھ نرخ عمومی دستمزد۲۰ درصد بالا رفتھ است، اگر چھ درواقع دستمزد ۱۰ کارگر از مجموع ۲۰ نفره مذکور، ھیچ تغییری نکرده است، دستمزد یکی از گروه ھای پنج نفره کارگران در مورد ھر نفراز ۵ شیلینگ بھ ۶ شیلینگ بالا رفتھ و مبلغ دستمزد گروه پنج نفره دیگر از ۵۵ شلینگ بھ ۷۰ شیلینگ رسیده است. وضع نیمی از کارگران بھ ھیچ وجھ بھبود نیافتھ است، وضع یک

ِ چھارم باندازه ناچیزی بھبود یافتھ و فقط وضع یک چھارم بقیھ واقعاً بھترشده است. اما اگر معیار متوسط را در نظر بگیریم، مبلغ کل دستمزد این ۲۰ کارگر۲۵ درصد افزایش یافتھ و از لحاظ مجموعھ سرمایھ اى کھ این کارگران را بھ کار می گیرد و بھای کالاھائی کھ این کارگران تولید میکنند، عیناً مثل آنست کھ ھمھ کارگران در ترقی دستمزد بھ طور یکسان سھیم شده باشند. در مورد کارگران کشاورزی، از آن جا کھ سطح دستمزد در کُـنت نشینھاى مختلف انگلستان و اِسکاتلند بھ کلی متفاوت است، تاثیر ترقی دستمزد در آنھا بسیار نا متوازن بود. بالاخره در ھمان دورانی کھ ترقی دستمزدھا روی داد، یک سلسلھ از عوامل – مانند مالیاتھای جدیدی کھ ناشی از جنگ با روسیھ بود، تخریب بخش بزرگی از مساکن کارگران کشاورزی و غیره – در جھت معکوس عمل میکرد.

پس از این چند تذکر مقدماتی، اینک باز میگردم بھ این کھ از ۱۸۴۹ تا ۱۸۵۹ نرخ متوسط دستمزد کارگران کشاورزی انگلستان تقریبا ۴۰ درصد افزایش یافت. من میتوانم در تایید این مطلب بھ مدارک مشروح و مفصل اشاره کنم. ولی برای ھدفی کھ در برابر من است، بھ نظرم کافی است کھ شما ُ را بھ گزارش انتقادی و افشاگرانھ ای رجوع بدھم کھ از طرف جان چ. مرتن (John C. Morton (در سال ۱۸۶۰ در انجمن ھنر لندن در باره:

”نیروھائی کھ در کشاورزی بھ کار میروند“ ارائھ شد. آقای مرتن بھ نقل آمارھائی می پردازد کھ از صورت حسابھا و سایر اسناد معتبر تقریبا ۱۰۰ مزرعھ از ۱۲ کنت نشین اسکاتلند و ۳۵ کنت نشین انگلستان برگرفتھ است.

طبق نظریات دوست ما وستون، در دوره ۱۸۴۹ تا ،۱۸۵۹ با در نظر گرفتن افزایش دستمزدھا در ھمھ کارخانھ ھای دایر در خلال آن دوره، میبایست افزایش بی سابقھ ای در قیمت محصولات کشاورزی در ھمین دوره، اتفاق افتاده باشد. اما در واقع چھ شد؟ با وجود جنگ روسیھ و کم حاصلی ھاى پی در پی کھ در ۱۸۵۶-۱۸۵۴ بھ ظھوررسید، قیمت متوسط گندم کھ محصول اصلی کشاورزی انگلستان است و در ۱۸۳۸ ۱۸۴۸- تقریبا از قرار ھر کوارتر۶ ۳ لیره بود، در سالھای ۱۸۴۹ ۱۸۵۹- تقریبا تا ۲ لیره و ۱۰ شیلینگ برای ھر کوارتر تنزل کرد. یعنی درعین حال کھ دستمزد متوسط کارگران کشاورزی ۴۰ درصد بالا رفت، بھای گندم بـیش از شانزده درصد، پائین آمد. در عرض ھمین دوره اگر پایان آن را با آغازش یعنی سال ۱۸۵۹ را با ۱۸۴۹ مقایسھ کنیم، تعداد رسما ثبت شده فقرا و گدایان از ۹۳۴۴۱۹ بھ ۸۶۰۴۷۰ تنزل کرده است، یعنی ۷۳۹۴۹ نفر کاھش یافتھ است. من با شما موافقم کھ این کاھش بسیار ناچیز است و در ســالھاى بعد ھم از بین رفت. ولی بھرحال یک کاھش است. ممکن است گفتھ شود کھ واردات گندم از خارج در دوره ۱۸۴۹ ۱۸۵۹- ِ بھ نسبت دوره ۱۸۳۸ ۱۸۴۸- در پی الغاء قوانین مربوط بھ غلات بیش از دو برابر شده است. ولی از این جا چھ نتیجھ میشود؟ از منظر دوست ما وستون، میبایست منتظر بود کھ قیمت فرآورده ھاى کشاورزی براثر این تقاضای ناگھانی و عظیم و افزاینده از بازارھای خارجی، بھ اوج برسد. زیرا کھ افزایش تقاضا چھ از داخل کشور و چھ از خارج باشد، تأثیر یکسانی دارد. اما یت ِ در واقع چھ شد؟ صرف نظراز چند سالی کھ کم حاصلی پیش آمد، در تمام این دوران در فرانسھ ھمواره از تنزل ورشکست کننده بھای گندم شکا میشد، آمریکائیھا چندین بار مجبور شدند محصولات زائد خود را بسوزانند، و، اگر بھ آقای اورخارت(Urquhart (اعتماد کنیم، روسیھ جنگ داخلی آمریکا را دامن میزد چرا کھ رقابت آمریکا، صدور محصولات کشاورزی روسیھ را بھ بازارھاى اروپا فلج کرده بود.

اگر استدلال شھروند وستون را بھ صورت تجریدی آن درآوریم چنین میشود: ھر گونھ افزایش تقاضا، ھمیشھ بر مبنای حجم معینی از تولید بھ وجود میآید. از این جھت افزایش مذکورھرگز نمیتواند موجب افزایش عرضھ کالاھای مورد تقاضا گردد و فقط میتواند قیمتھاى پولی آنھا را بالا ببرد. ولی حتی ساده ترین مشاھده نشان میدھد کھ در برخی از موارد، افزایش تقاضا در مواردی قیمت بازاری ھمھ کالا را بدون تغییر، و در موارد دیگر باعث افزایش موقت قیمت کالاھا خواھد شد کھ افزایش عرضھ را بھ دنبال خواھد داشت کھ بھ نوبھ خود این افزایش عرضھ موجب سقوط قیمتھا، و در موارد متعددی سقوط بھ سطح پائین تر از قیمت اولیھ خواھد انجامید. این کھ رشد تقاضا دراثرافزایش دستمزد و یا در اثر علل دیگر روی داده باشد، شرایط مسئلھ را عوض نمیکند. از نقطھ نظر دوست ما وستون توضیح پدیده بطورعام ھمان اندازه دشواراست کھ توضیح ھمان پدیده بطور مشخص و در شرایط استثنائی و بھ ھنگام افزایش دستمزد. از این جھت استدلال او ھیچ ربط مشخصی بھ موضوعی کھ مورد بحث ماست، ندارد. استدلال مذکور فقط نشان میدھد کھ دوست ما وستون از درک قوانینی کھ بر طبق آنھا افزایش تقاضا در نھایت نھ موجب افزایش قیمتھای بازار، بلکھ موجب افزایش عرضھ میشود، عاجز است.

– دستمزد و پول در جریان

دوست ما وستون در روز دوم بحث، نظریھ قدیم خود را بھ شکل جدید درآورد و گفت: در صورت افزایش عمومی دستمزدھای پولی، برای پرداخت ِ ثابت پولی کھ در ِ ھمان دستمزدھا، پول نقد بیشتری لازم است. ھرگاه میزان پولی کھ در گردش میباشد ثابت است، پس چگونھ میتوان با این میزان ِ گردش است، مبلغ بیشتری دستمزد پولی پرداخت؟ سابقا اشکال در آن بود کھ مقدار کالاھائی کھ سھم کارگر میشد با وجود افزایش دستمزد پولی او کھ اگر شما دگم اولیھ دوست ما ِ ثابت می ماند، و حالا اِشکال در آنست کھ دستمزد پولی با وجود ثابت ماندن مقدار کالاھا افزایش مییابد. بدیھی است وستون را رد کنید، تلاش برای توجیھ آنھا در اشکال دیگر ناکام میماند. با این حال من بھ شما نشان میدھم کھ این مسئلھ گردش پول ھیچ ربطی با موضوع مورد بررسی ما ندارد.

در کشور شما مکانیسم پرداخت، از ھر کشور اروپائی بھ مراتب کامل تر است. دراثر توسعھ و تمرکز سیستم بانکی شما، برای این کھ مقدار معینی ورد ِ پول از ارزش بھ گردش درآید و یا تعداد معینی و حتی تعداد بیشتری از معاملات صورت گیرد، حجم بھ مراتب کم تری لازم است. مثلا در م ُ دستمزد چنین عمل میشود: کارگر کارخانھ انگلیسی ھرھفتھ دستمزد خودرا بھ دکاندار میدھد و او آن را ھر ھفتھ بھ بانک میفرستد، بانک آن را ھر ً بھ کارگران خود می پردازد، واین جریان ادامھ می یابد. در اثر چنین مکانیسمی، دستمزد سالیانھ کارگر ھفتھ بھ کار خانھ دار برمیگرداند کھ او مجددا

در مدت یک ھفتھ و [۳] در یک تولید مشخص، مثلا ۵۲ لیره استرلینگ را، میتوان تنھا بھ وسیلھ یک بار گردش ھمان تعداد سکھ ھای طلای سوورن در ھمان سیکل پرداخت. تازه، سیر این مکانیسم درانگلستان کمتر از اسکاتلند است و در ھمھ جا بھ یک اندازه تکامل نیافتھ است. از این جھت مثلا مشاھده میکنیم کھ در برخی از مناطق روستائی نسبت بھ مناطق کاملا کارگری، می باید برای گردش میزان بسیار کمتری از ارزش، پول نقد بسیار بیشتری وجودداشتھ باشد.

بھ مراتب پائین تر از انگلستان است، وحال آن کھ در آلمان، ایتالیا، سویس و ِ

اگر ازکانال دستمزد پولی مانش بگذرید خواھید دید کھ در قاره اروپا

فرانسھ، گردش دستمزد بھ وسیلھ حجم بھ مراتب بزرگ تر پول صورت میگیرد. در آن جا ”سوورن“ چون در بریتانیا، چنین سریع بھ دست بانک نمیرسد و چنین سریع بھ سرمایھ دار صنعتی باز نمیگردد. از این جھت بھ جای یک سوورن کھ درانگلستان برای بھ گردش درآوردن سالیانھ ۵۲ برای گردش دستمزد پولی ۲۵ لیره استرلینـگ لازم باشد. پس با ِ لیره استرلینگ بھ کارمیرود، در قاره اروپا شاید ۳ ”سوورن“ سالیانھ بھ مبلغ

مقایسھ کشورھای قاره اروپا با انگلستان، فورا مشاھده می کنید کھ دستمرد پولی پائین ترممکن است برای گردش خودش، ِ پول نقد بھ مراتب بیشتری لازم داشتھ باشد تا دستمزد پولی بالاتر. و این امر در واقع صرفا مسئلھ فنی است و ھیچ رابطھ اى با موضوع مورد بحث ما ندارد. طبق بھترین محاسباتی کھ من از آنھا مطلعم، درآمد سالیانھ طبقھ کارگر انگلستان را میتوان ۲۵۰ میلیون لیره استرلینگ تخمین زد. این مبلغ عظیم بھ وسیلھ گردش تقریبا ۳ میلیون لیره استرلینگ تامین میشود. فرض کنیم کھ دستمزدھا ۵۰ درصد ترقی کند. در آن صورت برای بھ گردش درآوردن

آن بھ جای ۳ میلیون لیره استرلینگ پول نقد، چھار و نیم میلیون لیره استرلینگ لازم خواھد بود. از آن جا کھ کارگر برای بخش بسیار مھمی از مخارج روزانھ خودش از پول نقره و مس – یعنی پولھاى ساده اى کھ ارزش آنھا نسبت بھ طلا از طرف قانون ھمان قدر بھ دلخواه معین میشود کھ ارزش پولھاى غیر قابل تبدیل کاغذی – استفاده میکنند؛ افزایش دستمزدھاى پولی بھ میزان ۵۰ درصد، حد اکثر مستلزم گردش اضافی مثلا یک میلیون ”سوورن“ خواھد بود. یک میلیونی کھ اینک بھ شکل شمش و یا مسکوک در زیرزمینھاى بانک انگلیس و یا بانکھاى خصوصی خوابیده است، بھ گردش می افتد. اما میتوان حتی از مخارج ناچیز ضرب سکھ و زیانی ھم کھ از سائیدگی این یک میلیون اضافی در حین گردش پیش می آید، صرفنظرکرد، و واقعا ھم آن گاه کھ کمبود وسائل گردش مشکلاتی ببار می آورد از آن صرفنظرمیکنند. شما میدانید کھ در انگلستان، پولھاى درگردش بھ دو دستھ بزرگ تقسیم میشوند. یک دستھ از آنھا از اسکناسھا و اوراق بھادار مختلف، و در معاملات بازرگانان با یک دیگر و ھم چنین در پرداختھاى نسبتا بزرگی کھ بین مصرف کنندگان و بازرگانان صورت میگیرد بھ کار میرود. دستھ دیگر، سکھ و پولھاى فلزی اند، کھ در خرده دارند، اما با یکدیگر در می آمیزند. مثلا پول طلا حتی در ِ فروشی ھا بھ گردش می افتند. اگرچھ این دو نوع پول ِ در گردش با یک دیگر تفاوت

پرداختھاى نسبتا بزرگ برای تأدیھ مبالغی کوچک تر از۵ لیره استرلینگ بسیار معمول است. حال اگر فردا اسکناسھاى ۴ ، ۳ و یا ۲ لیره اى انتشاریابد آن گاه پولھاى طلائی کھ اکنون دراین مجاری انباشتھ شده است فورا از آن جا رانده خواھد شد و بھ جائی خواھد رفت کھ در اثرافزایش دستمزد پولی بھ آن احتیاج است. بھ این طریق میتوان آن یک میلیونی را کھ در اثر ۵۰ درصد افزایش دستمزد کارگران لازم می آید بھ دست آورد، بدون آن کھ حتی یک واحد ”سوورن“ بھ حجم پول در گردش اضافھ کرد. ھمین نتیجھ را میتوان حتی بدون افزایش تعداد اسکناسھا و دیگر اوراق ِ بھادار بانکی نیزاز طریق افزایش گردش برات و حوالھ بانکی بدست ورد، ھم چنان کھ مدت بسیار طولانی در لانکاشر معمول بود.

اگرافزایش عمومی سطح دستمزد – مثلا ۱۰۰ درصد آن طوری کھ دوست ما وستون در مورد کارگران کشاورزی فرض میکند – موجب افزایش شدید قیمت کالاھای نیازمندیھای ضروری میشود و طبق نظریھ وستون مستلزم اضافھ شدن مبلغی پول است کھ نمیتوان بھ دست آورد، تنزل عمومی دستمزد باید ھمان نتایج را، بھ ھمان درجھ، منتھا در جھت معکوس بھ بارآورد. بسیار خوب! ھمھ شما میدانید کھ سالھای ۱۸۵۸ – ۱۸۶۰ سالھاى شکوفائی کم مانند صنعت پارچھ بافی بود. بھ ویژه سال ۱۸۶۰ از این حیث در تاریخ صنعت و تجارت نظیر ندارد. و در این دوره سایر رشتھ ھاى صنعت نیز رونق زیادی داشتند. دستمزد کارگران صنعت پارچھ بافی و کارگران سایررشتھ ھای مربوط بھ آن در ۱۸۶۰ بھ حد اعلای بی سابقھ رسید. اما ناگھان بحران آمریکا فرا رسید و ناگھان دستمزد ھمھ این کارگران تا یک چھارم مبلغ سابق تنزل کرد. اگر این حرکت در جھت معکوس اتفاق افتاده بود بھ معنای ۴۰۰ درصد ترقی بود. اگردستمزد از ۵ بھ ۲۰ برسد میگوئیم ۴۰۰ درصد ترقی کرده است. اگر از ۲۰ بھ ۵ بیاید میگوئیم ۷۵ درصد تنزل یافتھ است. اما مبلغ ترقی در مورد اول و مبلغ تنزل در مورد دوم یکی است: یعنی ۱۵ شلینگ است. بھ ھر حال، این تغـییری بود ناگھانی و بی مانند درسطح دستمزدھا، و ضمناً چنان تعدادی از کارگران را در برمیگرفت کھ – اگر کلیھ کارگرانی را کھ نھ فقط مستقیما ِ نیم برابرتعداد کارگران در صنعت پارچھ بافی کار میکردند بلکھ بھ طور غیر مستقیم وابستھ آن بودند بھ حساب بیاوریم- یک و کشاورزی بود. ولی آیا بھای گندم تنزل کرد؟ نھ! بلکھ از سطح متوسط سالیانھ خود کھ در طی سال ھای سھ گانھ ۱۸۵۸ – ۱۸۶۰ از قرار ھر کوارتر ۴۷ شلینگ و ۸ پنس بود در طی سال ھای سھ گانھ ۱۸۶۱ – ۱۸۶۳ بھ سطح متوسط سالیانھ از قرار ھر کوارتر ۵۵ شلینگ و ۱۰ پنس بالا رفت. در مورد گردش پول باید گفت کھ در سال ۱۸۶۱ در ضرابخانھ ۸٫۶۷۳٫۲۳۲ لیره استرلینگ سکھ زده شد و حال آن کھ درسال -۱۸۶۰ ۳٫۳۷۸٫۱۰۲ لیره استرلینگ سکھ زده شده بود. بھ عبارت دیگر در سال -۱۸۶۱ ۵٫۲۹۵٫۱۳۰ لیره استرلینگ بیش از سال ۱۸۶۰ سکھ زده شد. البتھ در ۱۸۶۱ مبلغ ۱٫۳۱۹٫۰۰۰ لیره استرلینگ اسکناس کمتر از ۱۸۶۰ بھ جریان گذاشتھ شد. این مبلغ را از مبلغ سکھ کم میکنیم و باز ھم سال ۱۸۶۱ نسبت بھ سال رونق کھ ۱۸۶۰ است ۳٫۹۷۶٫۱۳۰ یعنی قریب ۴ میلیون لیره استرلینگ اضافی در جریان بوده است، و در این مدت ذخیره طلای بانک انگلستان نھ بھ ھمین نسبت، بلکھ نزدیک بھ آن تقلیل یافتھ است. سال ۱۸۶۲ را با ۱۸۴۲ مقایسھ کنیم. علاوه براین کھ ارزش و مقدار کالاھای در گردش افزایش عظیم یافت، فقط سرمایھ اى کھ منظما در معاملات سھام، قرضھ ھا و غیره، یعنی در معاملات اوراق بھادار راه آھن پرداخت شد، در ۱۸۶۲ در انگلستان و ویلز بھ ۳۲۰ میلیون لیره انگلیسی رسید کھ در۱۸۴۲ ِ مبلغی افسانھ اى بھ نظر می آمد. و با اینحال مبلغ کل پول در جریان در ۱۸۶۲ و ۱۸۴۲ تقریبا یکی بود. بھ طور کلی شما بھ این حقیقت پی میبرید کھ نھ فقط ارزش کالاھا، بلکھ بھ طور کلی ارزش معاملات پولی بھ رشد عظیمی رسیده و در ھمان حال اندازه و حجم پول در گردش سیر تنزل تصاعدی داشتھ است. از نقطھ نظر دوست ما وستون، این معمائی حل نشدنی است. اگر او عمیق تر در این موضوع بیاندیشد، پی میبرد کھ حتی اگر دستمزد را بکلی کنار بگذاریم و فرض کنیم کھ دستمزد ثابت میماند؛ ارزش وحجم کالاھای در گردش و مبلغ معاملات پولی بھ طور کلی ھرروز تغـییر میکنند، میزان اسکناسھاى رایج ھرروز تغـییر میکنند، مبلغ پرداخت ھائی کھ بدون کمک پول و بھ وسیلھ برات و حوالھ بانکی، چک ھا، حسابھاى جاری، معاملات پایاپای، انجام میگیرد ھرروز تغـییر میکنند، از آن جا کھ

ِ واقعا بھ وجود پول فلزی احتیاج است، نسبت بانکھا ِ میان مبلغ پولھاى در گردش از یک سو و پولھا و شمشھائی کھ ذخیره شده و یا در زیرزمینھاى خوابیده است از سوی دیگر، ھر روز تغـییر می کند، مقدارطلائی کھ برای گردش در سطح کشوری لازم است و مقدار طلائی کھ برای گردش بین ِ المللی بھ خارج فرستاده میشود، ھرروز تغـییر می کند. درآن صورت وستون در می یابد کھ باور دگم او در باره حجم ثابت خطای ِ پول در گردش، ِ فاحشی است کھ با تجربھ روزانھ تضاد شدیدی دارد. دوست ما وستون بھ جای آن کھ عدم درک خود را از قوانین گردش پول بھ صورت دلیلی بر ضد ِ افزایش دستمزد در آورد، میبایست بھ مطالعھ قوانینی بپردازد کھ بھ گردش پول امکان میدھد کھ خود را با این ھمھ شرایط دائما متغیر، ھمآھنگ سازد.

– عرضھ و تقاضا

دوست ما وستون پیرو این ضرب المثل لاتین است کھ: mater est répetitio studiorum تکرار، مادر آموزش است، و از این جھت دگم نخستین خود را بار دیگر بھ شکل جدید تکرار کرد و گفت کھ کاھش گردش پول کھ در اثر افزایش دستمزد حاصل میشود، باید تنزل سرمایھ را بھ دنبال داشتھ باشد و غیره. اینک کھ ما بھ خیالبافی ھای شگفت آور او در باره گردش پول خاتمھ داده ایم، بھ نظر من بھ کلی زائد است کھ بھ تفصیل

ِ دگم ھای او را ـ کھ ھمان اند، اما بھ آن اثرات موھوم بپردازم کھ بھ خیال او از آشفتگی در گردش کالا ناشی میشود. بھتر است کھ مستقیمابھ تـشریح اشکال بسیار مختلف تکرار میشوند – درساده ترین شکل تئوریک آن بیان کنم.

این کھ او برخورد انتقادی بھ موضوع ندارد را میتوان از فقط یک اظھار نظرش استنتاج کرد. او مخالف افزایش دستمزد و یا مخالف دستمزد زیاد است کھ از آن افزایش ناشی میشود. اما من از او میپرسم: دستمزد زیاد کدام است و دستمزد کم، کدام؟ مثلا چرا ۵ شلینگ در ھفتھ دستمزد کم است و۲۰ شلینگ در ھفتھ دستمزد زیاد؟ اگر۵ ِ بھ نسـبت ۲۰ دستمزد کم است، ۲۰ بھ نسبت ۲۰۰ دستمزد کمتری است. اگر کسی کھ در باره گرماسنج کنفرانس میدھد، در مورد گرمای کم و گرمای زیاد بھ پر گوئی بپردازد، بھ ھیج کس چیزی نخواھد آموخت. او باید قبل از ھر چیز بگوید کھ نقطھ انجماد و نقطھ ِ تبخیر چگونھ مشخص میشوند و بیاموزد کھ این نقطھ ھاى مبنا، بھ وسیلھ قوانین طبیعی معین میشوند و نھ بھ دلخواه کسانی کھ گرماسنج می فروشند و یا می سازند. اما دوست ما وستون وقتی از دستمزد و سود سخن میگوید، نھ فقط نمیتواند این گونھ نقاط مبنا را از قوانین اقتصادی استخراج کند، بلکھ حس ضرورت جستجوی آنھا را ھم ندارد. او فقط بھ این اکتفاء کرد کھ با تعبییرھای عوامانھ در باره کم و زیاد، انگار کھ یک پیش فرض فیکس و ثابت اند، از خود احساس رضایت کند. حال آن کھ کاملا بدیھی است کھ دستمزد را فقط در مقایسھ با میزانی کھ اندازه دستمزد بھ وسیلھ آن سنجیده میشود، می توان کم و یا زیاد نامید. او نمیتواند بھ من بگوید کھ چرا در برابر مقدارمعینی کار، مبلغ معـینی پول داده ً از او میپرسم: خ ِود عرضھ و تقاضا را کدام قانون تنظیم میکند؟ و میـشود. اگر او در پاسخ بگوید: این را قانون عرضھ و تقاضا معین میکند، فورا

ُن بست خواھد انداخت. مناسبات میان عرضھ کار و تقاضای آن، پیوستھ دستخوش تغـییر است و بھ ھمراه آن، قیمت کار این جواب من اورا در جا بھ ب

در بازار تغـییرمیکند. اگر تقاضا از عرضھ بیشتر شود دستمزد بالا میرود. اگر عرضھ از تقاضا بیشتر شود دستمزد پائین می آید، اگر چھ در چنین مواقعی ممکن است لازم شود کھ وضع واقعی تقاضا و عرضھ مثلا بھ وسیلھ اعتصاب، و یا بھ شیوه دیگر تنظیم شود. اگر شما قبول دارید کھ آن قانونی کھ دستمزد را تنظیم میکند عرضھ و تقاضاست، در آن صورت ساده لوحانھ و بیھوده است کھ بر ضد افزایش دستمزد قد علم کنید. زیرا کھ

عرضھ و ِ طبق ھمان قانون والا مقام کھ شما بھ آن پای بندید، افزایش دوره ای دستمزد ھمان قدر ضروری و قانونی است کھ تنزل ادواری آن. و اگر تقاضا را بھ مثابھ قانونی کھ دستمزد را تنظیم میکند قبول ندارید، آن وقت من باردیگرسؤال خود را تکرار خواھم کرد: چرا در برابر مقدارمعـینی کار، مبلغ معـینی پول داده میشود؟

اما بیائیم، از دیدگاه وسیع تری بھ موضوع بنگریم: اگر شما می پندارید کھ گویا ارزش کار و یا ارزش کالای دیگر در تحلیل نھائی بھ وسیلھ عرضھ و تقاضا معین میشود، سخت در اشتباھید.

عرضھ و تقاضا فقط نوسانات موقت قیمتھا را در بازار معین میکنند و میتوانند توضیح دھند کھ چرا قیمت بازاری کالا از ارزش آن بالاتر میرود و یا را توضیح دھند. فرض کنیم کھ عرضھ و تقاضا با یک دیگر برابر شوند و یا بھ قول اقتصاد ِ پائین تر می آید، ولی ھرگز نمی توانند خو ارزش د این

دانان یکدیگر را بپوشانند. در ھمان لحظھ اى کھ این دو نیروی متضاد با یک دیگر برابر میشوند، یکدیگر را خنثی می کنند و دیگردر این یا آن جھت اثری ندارند. درآن ھنگام کھ میان عرضھ و تقاضا تعادل برقرار میشود و درنتیجھ آنھا از عمل باز میمانند، قیمت بازاری کالا با ارزش واقعی آن، با قیمت اصلی کھ قیمت بازاری در اطراف آن نوسان میکند منطبق میشود. از این جھت ما ھنگام بررسی موقت ِ ِ ماھیت این ارزش ھیچ کاری بھ تاثیرات عرضھ و تقاضا در قیمت ھای بازاری نداریم. و این مسالھ، ھم در مورد دستمزد وھم در مورد قیمت سایر کالاھا صادق است.

– دستمزد و قیمت ھا

اگر دلائل دوست خود را بھ ساده ترین بیان تئوریک درآوریم ھمھ آنھا بھ شکل این دگم در می آیند: ”قیمتھاى کالاھا بھ وسیلھ دستمزد، تعیین یا تنظیم

َ . من باید برای رد این ادعاھای دروغین وعتیق کھ قبلا ھم رد شده اند، تجربھ عملی را شاھد بگیرم. میتوانم توجھ شما را بھ این نکتھ جلب

میشوند“

کنم کھ درانگلستان کارگران کارخانھ، معدن، کشتی سازی و غیره، با آن کھ کارشان مزد نسبتا زیاد دارد، از لحاظ ارزانی محصولات خویش در مقایسھ با دیگر کشورھا، مقام اول را دارند. حال آن کھ مثلا کارگر کشاورزی انگلیسی کھ کارش مزد نسبتا کمی دارد از لحاظ گرانی محصولات خود ی ِ تقریبا از کلیھ کشاورزان در دیگر کشورھا، عقب تراست. من میتوانستم از راه مقایسھ محصولات مختلف کشور واحد با یک دیگر و یا کالاھا کشورھای مختلف با یک دیگر نشان بدھم کھ بھ طور متوسط، صرف نظر از برخی از استثنائاتی کھ بیشتر صوری است تا واقعی، کاری کھ مزد بیشتردارد، کالاھای ارزان تولید میکند و کاری کھ مزد کمتردارد، کالاھای گران. البتھ این امر دلیل بر آن نیست کھ بھای زیاد کار در یک مورد و ِ است. اما درھر حال ثابت میکند کھ قیمت کالاھا با قیمت کار تعیین نمی شوند. ولی ما بھیچ کاملا متضاد ِ بھای کم آن در مورد دیگر، علت این نتایج

وجھ نیازی نداریم کھ بھ این شیوهء آمپیریک متوسل شویم.

ولی شاید کسی منکرشود کھ دوست ما وستون ادعا کرده است کھ: “ قیمتھاى کالاھا بھ وسیلھ دستمزد تعیین و یا تنظیم میشوند“. در حقیقت ھم او ھرگز چنین بیانی را فرمولھ نکرده است. اما در مقابل، او گفتھ است کھ سود و بھره نیز ازاجزاء تشکیل دھنده قیمت کالاھا ھستند، زیرا کھ نھ فقط دستمزد کارگران، بلکھ سود سرمایھ داران و بھره مالکان ارضی را ھم باید از روی قیمت کالاھا پرداخت. اما بھ عقیده او قیمت چگونھ شکل میگیرد؟ قبل از ھر چیز از دستمزد. سپس در صد ھائی بھ سود سرمایھ دار افزوده میشود و سھمى دیگر بھ بھره مالک ارضی بابت اجاره. فرض کنیم کھ مزد کاری کھ در تولید کالا بھ کار رفتھ است ۱۰ باشد. اگر نرخ سود نسبت بھ مزد پرداختی ۱۰۰ درصد باشد سرمایھ دار ۱۰ را برای مزد پیش پرداخت میکند، واگر نرخ بھره زمین نیز نسبت بھ مزد پرداختی ۱۰۰ درصد باشد یک ۱۰ دیگر نیزاضافھ میشود و مجموعھ قیمت برابر میشود با .۳۰ اما این طرز تعیین قیمت بھ ھمان معنی است کھ قیمت ازروی دستمزد تعیین شود. در مورد مثال مذکور در بالا اگر دستمزد تا ۲۰ ترقی کند قیمت کالاھا تا ۶۰ ترقی خواھد کرد، و بھ ھمین ترتیب.

بھ این طریق کلیھ اقتصاددانانی کھ ازاین عقاید دگم دفاع میکردند کھ قیمتھا بھ وسیلھ دستمزد معین میشود، و میخواستند بھ این ترتیب ثابت کنند کھ سود و بھره را فقط و صرفا بھ مثابھ در صد ھائی ناشی ازافزیش ھزینھ بر دستمزد است، دورانشان بسر رسیده است. و البتھ ھیچ یک از آنھا ُ نمیتوانست حدود این درصد ھا را بھ یک قانون اقتصادی ربط بدھند. برعکس، آنھا گویا می پنداشتند کھ سود ازروی سنن، عادات واراده کارفرما و یا

بھ شیوه اختیاری و غیر قابل توضیح دیگری حاصل میشود. اگر آنان ادعا میکنند کھ سود براساس رقابت بین سرمایھ داران معین میشود، حرفشان ِ ھیچ معنائی ندارد. البتھ رقابت مذکور بی گمان باعث برابر ساختن نرخ ھای سود در رشتھ ھاى مختلف میشود یعنی آنھا را بھ سطح متوسط میرساند. ُ ا و یا نرخ عمومی سود را م اما ھرگز نمیتواند خود این سطح ر عین کند.

وقتی کھ میگوئیم قیمتھاى کالاھا بھ وسیلھ دستمزد معین میشود منظور چیست؟ از آن جا کھ دستمزد چیزدیگری جزنامی برای قیمت کار نمی باشد، پس ما با این عبارت میگوئیم کھ قیمتھاى کالاھا با قیمت کار تنظیم میشود. و از آن جا کھ ”قیمت“، ارزش مبادلھ است – و من ھروقت از ارزش سخن میگویم منظورم ارزش مبادلھ است – یعنی ارزش مبادلھ اى کھ در پول بیان شده است، پس مطلب بھ اینجا کشیده میشود کھ ”ارزش کالاھا بھ وسیلھ ارزش کار معین میشود “ ویا “ ارزش کار، میزان و معیار عمومی سنجش ارزش ھاست“. اما در ای ِ ن صورت، خود ”ارزش کار“ چگونھ معین میشود؟ اینجاست کھ ما بھ بن بست میافتیم. البتھ اگر منطقی قضاوت کنیم بھ بن بست می افتیم. اما مدافعان این نظریھ، زیاد پای بند منطق نیستند. مثلا بھ دوست ما وستون بنگرید. او نخست بھ ما گفت کھ قیمت کالاھا بھ وسیلھ دستمزد معین میشود و بنابراین وقتی کھ دستمزد بالا میرود قیمتھا نیز باید بالا بروند. سپس او در صدد اثبات این امر برآمد کھ، برعکس، ترقی دستمزد ھیچ فایده ای در بر ندارد زیرا کھ قیمت کالا ھا بالا میرود و زیرا کھ دستمزد در واقع با قیمت آن کالاھائی اندازه گرفتھ میشود کھ در راه آنھا خرج میشود. بھ این طریق ما شروع میکنیم کھ بگوئیم ارزش کالاھا بھ وسیلھ ارزش کار معین میشود و با این اظھار نظرکھ ارزش کار بھ وسیلھ ارزش کالاھا معین میشود، ختم میکنیم. ما در حقیقت گرفتار دَور باطل شده ایم و بھیچ نتیجھ ای نمیرسیم. بھ طورکلی، بدیھی است کھ اگرما ارزش یک کالا مثلا کار، نان، و یا کالای دیگر را معیار عام و تنظیم کننده ارزش معین می کنیم کاردیگری جز عقب انداختن مشکل انجام نمیدھیم. زیرا کھ ارزشی را با ارزش دیگر تعیین میکنیم کھ بھ نوبھ خود محتاج تعیین ارزش است. این حکم کھ “ قیمت کالاھا بھ وسیلھ دستمزد معین میشود“ بھ تجریدی ترین صورت خود بدان می انجامد کھ ”ارزش بھ وسیلھ ارزش معین میشود“ واین توتولوژی بدان معنی است کھ ما درواقع ھیچ چیز در باره ارزش نمیدانیم. اگر ما این حکم قبلی را بپذیریم، آن گاه ھربحثی درباره قوانین عام علم اقتصاد بھ حرافی تبدیل میشود. از این جھت باید بھ منزلت والای ریکاردو(Ricardo ( اشاره کنم. او در تألیف خود بنام ”اصول اقتصاد سیاسی“ منتشرشده در سال ۱۸۱۷ ، این نظریھ دروغین و رایج و کھنھ را بکلی درھم شکست کھ گویا ”قیمت ھا بھ وسیلھ دستمزد معین میشوند“، ھمان نظریھ بی معنی کھ آدام اسمیت(Smith Adam (و اسلاف فرانسوی او در بخشھای واقعا علمی پژوھشھاى خویش رد کرده بودند، ولی با وجود این، آن را در فصول سطحی و عوامانھ آثار بعدی خویش ازسر گرفتھ بودند.

– ارزش و کار

شھروندان محترم! اینک وقت آنست کھ بھ توضیح واقعی سیر تکامل موضوع مورد بحث بپردازم. قول نمیدھم کھ این کار بھ نحو کاملا رضایت بخشی انجام یابد. زیرا کھ در آن صورت باید تمام عرصھ اقتصاد سیاسی را از نظر بگذرانیم. من بھ قول فرانسویھا فقط بھ ”question la effleurer ”خواھم پرداخت یعنی فقط بھ مسائل ملموس دست خواھم زد. نخستین سؤالی کھ باید مطرح کنیم اینست: ارزش ِ کالا چیست؟ و چگونھ تعیین میشود؟ شاید درنخستین نگاه، چنین بھ نظر آید کھ ارزش کالا چیزی کاملا نسبی است و اگر کالائی در مناسبات خود با سایر کالاھا درنظرگرفتھ نشود، نمیتوان ارزش آن را تعـیین کرد. درواقع ھنگامی کھ ما ازارزش، از ارزش مبادلھ کالا سخن میگوئیم منظورما آن تناسب ّکمی است کھ کالای مذکور درآن مناسبات با سایر کالاھا مبادلھ میشود. ولی آنگاه این سؤال پیش می آید: تناسبی کھ کالاھا بر اساس آن با یک دیگرمبادلھ میشوند، چگونھ برقرار میشود؟. ما بنا بر تجربھ میدانیم کھ این نسبتھا بی نھایت مختلف اند.

ادلھ میشود. ولی ِ اگر کالائی را در نظربگیریم، مثلا گندم را، می بینیم کھ یک کوارتر گندم با کالاھای گوناگون دیگر بـھ نسبتھاى بی اندازه متفاوت مب از آن جا کھ ارزش آن در کلیھ این موارد، صرفنظر از این کھ در ابریشم، در طلا و یا در کالای دیگر بیان شود، یکسان می ماند، پس این ارزش باید چیزثالثی باشد متمایزاز نسبتھاى گوناگونی کھ گندم در آن نسبت ھا با سایر کالاھا مبادلھ میشود، چیزی مستقل ازآن نسبت ھا. باید ممکن باشد کھ بعد: اگر من میگویم کھ یک کوارتر گندم بھ ِ

ارزش در شکلی غیراز مناسبات گوناگون معادلھ کھ بین کالاھای مختلف موجود است، بیان شود. اما

نسبت معینی با آھن مبادلھ میشود و یا این کھ ارزش یک کوارتر گندم در مقدار معینی آھن جلوه گر میشود، من با این سخن ضمنا میگویم کھ ارزش گندم ومعادل آن کھ بھ صورت آھن است مساوی با شیئی سومی است کھ نھ گندم است و نھ آھن، زیر ِ ا کھ من قبول دارم کھ این دو تا، مقدار واحدی را بھ دو شکل مختلف بیان میکنند. پس ھر یک از این دو کالا، چھ گندم و چھ آھن، باید مستقل از دیگری بھ این شیئی سوم کھ میزان مشترک آنھاست بینجامد. برای این کھ بھ فھم مسالھ کمک کنم، مثال بسیارساده اى از ھندسھ میآورم. وقتی کھ مساحت مثلث ھائی بھ شکلھا و اندازه ھاى مختلف را َشکال چند ضلعی ھا مقایسھ میکنیم، چگونھ عمل میکنیم؟ ما مساحت ھر با ھم مقایسھ میکنیم ویا وقتی کھ مساحت مثلث ھا را با مربعھا و یا سایر ا

مثلث را بھ بیانی بر می گردانیم کھ با شکل ظاھری آن بھ کلی تفاوت دارد. چون میدانیم کھ طبق خصوصیات مثلث، مساحت آن مساوی نصف قاعده ِ ضربدرارتفاع است. ما میتوانیم اندازه ھاى مختلف کلیھ انواع مثلثھا و ھمھ چند ضلعی ھا را با یک دیگر مقایسھ کنیم، زیرا کھ ھر یک از این شکلھا را میتوان بھ تعداد معینی مثلث تقسیم کرد. ھمین شیوه را باید در مورد ارزش کالاھا بھ کاربرد. ما باید امکان را داشتھ باشیم کھ ھمھ آنھا را بھ بیانی واحد، بھ بیانی کھ بین ھمھ آنھا مشترک است در آوریم و آنھا را فقط ازروی این کھ معیار واحد را بھ چھ نسبتی در برگرفتھ اند از یک دیگر متمایزکنیم.

از آن جا کھ ارزشھاى مبادلھ کالاھا فقط نماینده خاصیتھاى اجتماعی این اشیاء است و ھیچ وجھ مشترکی با خصوصیات طبیعی آنھا ندارد، ما باید قبل از ھر چیز بپرسیم: جوھراجتماعی مشترک این کالاھا چیست؟ این جوھراجتماعی کــار است.

برای این کھ کالا تولید شود، باید مقدار معینی کار در راه آن مصرف کرد، در آن جای داد. و من فقط از کار صحبت نمیکنم بلکھ منظورم کار اجتماعی است. کسی کھ شیئی را مستقیما برای نیازمندیھاى خویش، برای مصرف خودش تولید میکند، محصول میسازد نھ کالا. او بھ مثابھ تولید کننده اى کھ برای خویش کار میکند ھیچ رابطھ اى با جامعھ ندارد. اما برای این کھ کالا تولید کند نھ فقط باید شیئی تولید کند کھ برآورنده این یا آن

نیازمندی اجتماعی باشد، بلکھ کاراو باید بھ صورت اجزاء و تکھ ھائی از مجموعھ کاری درآید کھ بوسیلھ جامعھ انجام میشود. کار او باید تابع تقسیم کاردردرون جامعھ باشد. کاراو بدون تقسیم کارھای دیگر، ھیچ است. آن کار بھ نوبھ خود باید در ترکیب و ادغام آن تقسیم کارھای اجتماعی، لازم شده باشد.

ھنگامی کھ ما کالاھا را بھ مثابھ ارزشھا در نظر میگیریم، بھ آنھا منحصرا و فقط از یک زاویھ، بھ عنوان کار اجتماعی مجسم، تثبیت شده و بھ عبارت دیگر، کار اجتماعی متبلور در نظر مینگریم. از این نقطھ نظر، آنھا فقط از این حیث میتوانند از یک دیگر متمایز شوند کھ نماینده مقدار کار بیشتریا کمتری ھستند. برای مثال ممکن است برای یک دستمال ابریشمی بیشترکارمصرف شده باشد تا برای یک آجر. اما مقدار کار و کمیت آن، بھ چھ وسیلھ اندازه گرفتھ میشود؟ بھ وسیلھ مدتی کھ کار طول کشیده است، بھ وسیلھ ساعات، روزھا و غیره. برای آن کھ بتوان این مقیاس را در مورد کار بکار برد، باید کلیھ انواع کار بھ صورت کار متوسط یا کار ساده کھ واحد انواع کاراست، در آید. پس بھ این نتیجھ میرسیم کھ: کالا ارزش دارد، زیرا کھ تبلور کار اجتماعی است. اندازه ارزش کالا و یا ارزش نسبی آن، بھ این کھ محتوی مقدار بیشتر یا کمتری از جوھر اجتماعی باشد، بستگی دارد. یعنی بستگی دارد بھ مقدار نسبی مجموعھ کاری کھ برای تولید آن لازم است. بھ این طریق ارزش نسبی کالاھا بھ وسیلھ مقادیر و یا مجموعھ ھائی از کار معین میگردد کھ در این کالا ھا نھاده شده، تجسم یافتھ و تثبیت شده است. نسبت متقابل مقادیری از کالاھا کھ برای تولید آنھا زمان کاریکسان لازم است، مساوی است. و یا: نسبت ارزش ھرکالا با ارزش کالای دیگرعبارتست از نسبت مقدار کاری کھ در یکی از آنھا تبلور یافتھ است بھ مقدارکاری کھ در دیگری تثبیت شده است.

حدس میزنم کھ بسیاری از شما ممکن است بپرسید: آیا بھ این ترتیب بین این نظر کھ ارزش کالاھا برحسب دستمزد تعییین میشود و این نظر کھ بر حسب مقدار نسبی کاری کھ برای تولید آنھا لازم است، واقعا فرق بزرگی و یا اصولا فرقی وجود دارد؟ ولی باید دقت کنید کھ پاداش و اجرت کار و کمیت کار، دو چیز بھ کلی متفاوت اند. مثلا فرض کنیم کھ در یک کوارتر گندم و یک انس طلا مقادیرمساوی کار نھاده باشد. من این مثال را از این جھت می آورم کھ بنجامین فرانکلین(Benjamin Franklin (در اولین رسالھ خویش در۱۷۹۲ زیر عنوان ”بررسی مختصر ماھیت و ضرورت پول کاغذی“ بھ آن اشاره کرده است، و او در این اثر از نخستین کسانی است کھ توجھ بھ ماھیت واقعی ارزش را آغاز کرده است. بسیار خوب، ما فرض کردیم کھ یک کوارتر گندم و یک انس طلا ارزش ھای مساوی دارند، معادل اند زیرا کھ نماینده تبلور مقادیر مساوی از کار متوسط ھستند، نماینده فلان تعداد روز یا ھفتھ کارھستند کھ در ھر یک از آنھا تثبیت شده است. آیا ما کھ ارزشھاى نسبی طلا و گندم را بھ این طریق معین میکنیم، اصلا بھ نقش دستمزد کارگر کشاورزی و یا کارگر معدن در این سنجش ارزش می پردازیم؟ بھیچ وجھ. برای ما در رابطھ با تعیین ارزش نسبی، این مسئلھ را کھ شیوه پرداخت دستمزد کارروزانھ یا ھفتگی چگونھ بوده و بھ طورکلی این مسئلھ را کھ آیا اصولا کارمزدی وجود داشتھ است یا نھ، نامعلوم بود. اگر کارمزدی وجود داشتھ در آن صورت ممکن است مزد این دو کارگر بھیچ وجھ مساوی نبوده باشد. کارگری کھ کارش دریک کوارتر گندم تجسم یافتھ ممکن است فقط ۳/۱ کوارتر دریافت دارد و کارگری کھ در معدن کارمیکند ۲/۱ انس طلا. و یا اگر فرض کنیم کھ دستمزد آنھا یکی است، ممکن است دستمزد مذکور بھ نسبت ھاى بسیار متفاوت از ارزش کالاھائی کھ آنان تولید کرده اند دورباشد. دستمزد مذکور ممکن است مساوی ۲/۱ ۳/۱، ۴/۱، ۵، ۱/ و یا مساوی جزء دیگری از یک کوارتر گندم و یا یک انس طلا باشد.

البتھ دستمزد آنان ممکن نیست ازارزش کالاھائی کھ تولید کرده اند بگذرد، نمیتواند بیشتر باشد اما ممکن است از آن کمتر باشد، و تا ھر اندازه کھ امکان دارد کمتر باشد. دستمزد آنان بھ ارزشھاى کالاھا محدود است، ولی ارزش کالاھای تولید شده توسط آنان ھرگز محدود بھ دستمزد نیست. و مھم تراز ھمھ این کھ ارزشھا، مثلا ارزشھاى نسبی گندم و طلا بھ کلی مستقل از ارزش ھر گونھ کار کھ در تولید آنھا مصرف شده، یعنی دستمزد معین میشوند. پس تعیین ارزش کالاھا بر حسب مقادیرنسبی کاری کھ درآنھا بتلور ِ یافتھ است، بھ کلی با شیوه توتولوژیک و این ھمانی تعیین ارزش کالاھا برحسب ارزش کار و یا بر حسب دستمزد، تماما متفاوت است. با اینحال این نکتھ را ادامھ بحث خود، بیشتر خواھیم شکافت.

در محاسبھ ارزش مبادلھ کالا، باید مقدارکاری را کھ پیش تر انجام شده و بھ مصرف رسیده اند، در نظر گرفت و بھ کالای تولید شده بیافزائیم. مثل مقدارکاری کھ قبلا در مواد خام، و ھم چنین مقدار کاری کھ در وسائل کار، افزارھا، ماشین آلات و عماراتی کھ برای انجام یافتن کار مذکور لازم بوده است. مثلا ارزش مقدار معینی نخ پنبھ اى نماینده تبلورمقدار معینی کار است کھ در طی بافتن برپنبھ اضافھ شده، مقدار کاری کھ قبلا در خود پنبھ نھاده شده، مقدارکاری کھ در ذغال سنگ، روغن و سایر مواد کمکی مصرف شده، مقدارکاری کھ در ماشین بخار، در ماسوره ھا، در عمارات کارخانھ و غیره خوابیده است.

وسائل کار بھ معنای خاص این کلمھ، مانند افزارھا، ماشین ھا، عمارات، مکررا در طی مدت کم و بیش طولانی در پروسھ مداوم تولید بھ کار گرفتھ میشوند. اگر آنھا مانند مواد خام، یک باره و یک جا مستھلک می شدند ھمھ ارزش آنھا یک باره بھ کالاھائی منتقل میشد کھ وسائل مذکوردر تولید آنھا بھ کار افتاده اند. اما ازآن جا کھ ماسوره بھ تدریج مستھلک میشود، محاسبھ حد وسط انجام میگیرد کھ مبنایش عبارتست از مدت متوسط ِ دوام ِ ماسوره و استھلاک متوسط آن در عرض مدت معین و مثلا درعرض یک روز. ما بھ این طریق حساب میکنیم کھ چھ بخشی از ارزش ماسوره بھ نخی کھ روزانھ بافتھ شده منتقل گشتھ است و بنابراین، از مجموعھ مقدارکاری کھ مثلا در نیم کیلو نخ نھاده شده است، چھ مقدار از محل کاری است کھ قبلا درماسوره تجسم یافتھ است. برای موضوع بحث ما ضرورتی ندارد کھ در این مورد بیشتر توضیح بدھیم.

شاید چنین بھ نظرآید کھ چون ارزش کالا برحسب مقدار کاری کھ در تولید آن مصرف گشتھ تعیین میشود، پس ھرچھ شخص تنبل تر و یا ناشی تر ِ نسبت، زمان کار باشد، کالائی کھ تولید میکند پرارزش تر است زیرا کھ بھ ھمان بیشتری برای ساختن آن کالا لازم می آید. اما چنین نتیجھ گیری ھا، اشتباه تاسف آوری است.

یادآوری میکنم کھ من تعبیر“کاراجتماعی“ را بھ کاربردم واین صفت“اجتماعی“ معانی زیادی دارد. وقتی کھ می گوئیم ارزش کالا برحسب مقدارکاری معین میشود کھ درآن نھاده شده و یا در آن تبلوریافتھ منظورما عبارت است از کمیت کارلازم برای تولید کالا دراوضاع واحوال ِ معین، درشرایط معین متوسط تولید، درسطح اجتماعی، با متوسط شدت و مھارت کاری کھ مصرف شده است. آن گاه کھ در صنعت پارچھ بافی ابت برخاست، فقط نیمی از زمان انگلستان ماشین بخار با ماشین دستی بھ رق کار سابق لازم بود تا مقدار معینی نخ بھ یک متر چلوار و یا یک متر

ِ

چــیت تبدیل شود. البــتھ پارچھ باف دسـتی بینوا اینک می بایست بھ جای ۹ یا ۱۰ ساعت سابق -۱۷ ۱۸ ساعت درروز کار کند. ولی اینک در محصول ۲۰ ساعت کار او فقط ۱۰ ساعت کاراجتماعی وجود داشت یعنی ۱۰ ساعت کار اجتماعا لازم برای این کھ مقدار معینی از نخ بھ پارچھ تبد یل شود. از این جھت محصول ۲۰ ساعت کار او ارزشی بیش از آن نداشت کھ سابقاً در محصول ۱۰ ساعتھ کار او موجود بود.

پس اگرارزشھاى مبادلھ کالاھا بر حسب مقدارکاراجتماعا لازم کھ در آنھا تجسم یافتھ معین میشود، با ھر افزایش مقدارکاری کھ برای تولید کالا لازم است باید ارزش آن افزایش یابد وبــا ھرکاھش مقدارمذکور، باید ارزش آن کاھش یابد.

ظاھرا ھرگاه مقادیر کارلازم برای تولید کالاھای معین، ثابت بماند ارزشھاى نسبی آنھا نیز ثابت خواھد ماند. ولی چنین نیست. مقدار کارلازم برای ِ تولید کالا پیوستھ با تغـییر نیروھای مولد آن کار تغـییرمی کند. ھرچھ نیروھای مولد پیشرفتھ تر باشد محصول بیشتری درزمان کار معینی بدست می تھ میشود. مثلا اگر دراثر رشد جمعیت لازم آید کھ زمینھاى ِ آید؛ وھرچھ نیروھای مولد ابتدائی تر باشد، محصول کمتری درھمان زمان ساختھ و پرداخ

ِ کمتر حاصلخیز زراعت شوند، درآن صورت مقدار سابق محصولات را فقط میتوان با مصرف کار بیشتر بھ دست آورد و درنتیجھ ارزش محصولات کشاورزی بالا خواھد رفت. از سوی دیگر، اگریک نفر بافنده با استفاده از وسائل معاصرتولید درعرض یک روزکار چند ھزاربار بیشتر از آن چھ سابقا در ھمین مدت با ماشین دستی می تابید، نخ بتابد کار بافنده کھ درھرنیم کیلو پنبھ گنجانیده میشود چند ھزاربار کم ترازسابق است و درنتیجھ ارزشی کھ در اثر جریان نخ تابی بھ ھر نیم کیلو پنبھ می افزاید چند ھزاربارکم تر از سابق است. پس ارزش نخ بھ ھمین نسبت پائین میآید.

اگر تفاوت ویژگیھاى طبیعی در مناطق و کشورھای مختلف و مھارتھائی را کھ در تولید بھ دست می آورند کنار بگذاریم؛ درآن صورت نیروھای ِ مولد کارباید بھ طورعمده وابستھ باشند بھ:

-۱ شرایط طبیعی کار مانند حاصـل خـیزی خاک، ثروتھاى معادن و غیره

-۲ تکامل دائم نیروھای اجتماعی کار، تکاملی کھ بر اثر تولید بزرگ، تمرکز سرمایھ، کار تعاونی و کئوپراسیون، تقسیم کار، ماشینھا، تکامل شـــیوه ھاى تولید، استفاده ازمنابع شیمیائی و دیگر نیروھای طبیعی، کاھش زمان و فاصلھ بھ کمک وسائل ارتباط و حمل و نقل، و ھر اختراعی کھ علم بھ ِ یاری آن، نیروھای طبیعت را بھ خدمت ِ کار می گمارد و دراثرآن خصلت اجتماعی ویا کئوپراتیوی کار بسط مییابد. ھرچھ نیروھای مولد کار پیشرفتھ تر باشد کاری کھ برای مقدار معینی از محصول صرف میشود، کمتراست و درنتیجھ ارزش ھر واحد محصول کم تر است. ھرچھ نیروھای مولد کار ابتدائی ترباشد کاری کھ برای ھمان مقدار محصول صرف میشود بیشتر است ودرنتیجھ ارزش ھر واحد محصول آن بیشتراست. از این جھت میتوان قانون عمومی را چنین وضع کرد:

ارزشھاى کالاھا با زمان کاری کھ درتولید آنھا مصرف شده است نسبت مستقیم دارد، و با نیروھای مولدکار مصرف شده نسبت معکوس دارد. ما تاکنون از ارزش صحبت کردیم. اینک چند کلمھ اى درباره قیمت یعنی شکل خاصی کھ ارزش بھ خود میگیرد، اضافھ میکنم :

قیمت بھ خودی خود چیز دیگر نیست مگر بیان پولی ارزش. مثلا ارزشھاى کلیھ کالاھا در انگلستان با قیمت طلا بیان میشود و در قاره اروپا بھ طور عمده با قیمت نقره. ارزش طلا و نقره مانند ارزش سایر کالاھا برحسب مقدار کاری کھ برای استخراج آنھا مصرف شده است تعیین میشود. شما میزان معینی از محصولات کشور خویش را کھ مقدار معینی از کار ملی شما در آنھا متبلوراست با محصولات ممالک تولید کننده طلا و نقره، یعنی محصولاتی کھ مقدار معینی از کار آن ممالک در آنھا متبلوراست مبادلھ میکنید. بھ این طریق یعنی درواقع بھ کمک مبادلھ کالا با کالا، انسانھا یاد میگیرند کھ ارزش ھای کلیھ کالاھا، یعنی مقدار کار مصرف شده در آنھا را با طلا و نقره بیان کنند.

با دقت بیشتری بھ این بیان پولی ارزش و بھ عبارت دیگر بھ این تبدیل ارزش بھ قیمت بنگرید و متوجھ خواھید شد کھ دراین جا سروکار ما با پروسھ ای است کھ طی آن ارزشھاى کلیھ کالاھا، شکل مستقل و ھمگون میگیرند، و بھ عبارت دیگر بھ وسیلھ آن، بھ مثابھ مقداری از کار اجتماعی یکسان بیان میشوند. از آن جا کھ قیمت چیز دیگری جز بیان پولی ارزش نیست، آدام اسمیت(Smith-Adam (آن را قیمت طبیعی و فیزیوکراتھاى فرانسھ قیمت لازم ((nécessaire prix نامیدند.

خوب پس چھ رابطھ اى بین ارزش و قیمت ھاى بازاری و یا بین قیمتھاى طبیعی و قیمتھاى بازاری وجود دارد؟

ھمھ میدانید کھ قیمت بازاری کلیھ کالاھای ھم جنس یکسان است، ھرچند شرایط تولید تولید کنندگان گوناگون را اگر بطور درخود و مجزا در نظر بگیریم، ممکن است بسیار متفاوت باشند. قیمتھاى بازاری فقط بیان کننده مقدار متوسط کاراجتماعی اند کھ در شرایط متوسط تولید لازم است تا ًت معینی از اقلام معین کالا تأمین شود. قیمتھاى مذکور بر اساس مجموعھ حجم کالاھای دارای خصوصیات مشخص، محاسبھ بازاراز نظر کمی

میشوند. در این حدود است کھ قیمت بازاری کالاھا با ارزش آنھا منطبق میشود. از سوی دیگر بی ثباتی قیمتھاى بازاری کھ گاھی از ارزش، یا قیمت طبیعی، بالاتر میرود و گاھی پائین تر می آید بھ نوسانات در عرضھ و تقاضا وابستھ اند. دورشدن قیمتھاى بازاری ازارزشھا ھمواره اتفاق می افتد ولی ھمان طور کھ آدام اسمیت میگوید:

”قیمت طبیعی، قیمت مرکزی است کھ قیمتھاى کلیھ کالاھا پیوستھ بھ سوی آن جذب میشوند. تصادمات مختلف ممکن است گاھی قیمتھاى مذکور را بھ نسبت آن قیمت مرکزی، در سطح بسیار بالاتر و یا گاھی آنھا را اندکی پائین تر بیاورد. اما جذب و دفع ھائی کھ قیمتھا را از این مرکزثابت دور میکند ھرچھ باشد، آنھا پیوستھ بھ سوی این مرکز جذب میشوند.“

من وارد جزئیات بیشتر نمیشوم. کافی است بگویم اگــر عرضھ و تقاضا با یک دیگر توازن داشتھ باشند، در آن صورت قیمتھاى بازاری کالاھا با قیمتھاى طبیعی آنھا یعنی با ارزشھاى آنھا کھ بر حسب مقدار کار لازم برای تولید کالاھای مذکور معین میشود، مطابقت خواھند داشت. اما عرضھ و تقاضا بــاید پیوستھ بھ سوی توازن با یک دیگر بروند، اگر چھ آنھا این تعادل را از طریق جبران یک نوسان در یک طرف معادلھ با نوسان طرف دیگر، جبران صعود با سقوط و بالعکس برقرار میکنند. اگر بھ جای این کھ فقط نوسانات روزانھ را در نظر بگیرید، حرکت قیمتھاى بازاری را – آن طور کھ مثلا آقای توک(Tooke (در اثر خود: “ تاریخ قیمتھا “ انجام داده است – درطی دورانھاى طولانی تری مورد تحلیل قرار دھید، متوجھ خواھید شد کھ نوسانات قیمتھاى بازاری، دور شدن آنھا از ارزشھا و ترقی و تنزل آنھا، یکدیگر را خنثی میکنند، یک دیگررا جبران میکنند، بھ طوری کھ اگر تاثیر انحصارھا و برخی دیگر از تغـییراتی را کھ من اینجا از توضیح آنھا صرفنظر میکنم، کنار بگذارید، کلیھ انواع کالاھا بھ طورمتوسط بھ ارزشھاى خودشان، بھ قیمتھاى طبیعی خودشان، بھ فروش میرسند.

حد متوسط دوران ھائى کھ نوسانات قیمتھاى بازاری طی آنھا یک دیگررا جبران میکنند، در مورد انواع مختلف کالاھا متفاوت است، زیرا کھ در مورد یک کالا، انطباق عرضھ با تقاضا بھ نسبت کالای دیگری ساده تر است. بنابراین، اگرھمھ انواع کالاھا را از دید وسیع تر و در دوران ھای درازمدت تر، در نظر بگیریم، طبق ارزش خود بھ فروش میرسند، این فرض دیگر پوچ است کھ گویا سود – نھ در موارد مجزا و استثنائی، بلکھ سود ثابت و معمولی در رشتھ ھاى مختلف صنعت – از قیمتھا و یا از این کھ کالاھا بھ قیمتی بالاتر از ارزش خویش بھ فروش میرسند، حاصل میشود.

مھمل بودن این نظریھ وقتی کھ قابل تعمیم ھم در نظر گرفتھ شود، آشکار تر است.

ھر سود کھ یکی ھمواره بھ عنوان فروشنده بدست می آورد، باید پیوستھ بھ عنوان خریدار ازدست بدھد. نمیشود گفت کھ کسانی وجود دارند کھ ھمواره خریداراند اما ھرگز فروشنده نیستند و یا مصرف کنندگانی یافت میشوند کھ ھمیشھ مصرف میکنند، بدون اینکھ تولید کننده ھم باشند. آن چھ ً آن را با این اشخاص مصرف کننده بھ تولید کنندگان می پردازند باید قبلا از آنھا بھ رایگان دریافت کرده باشند. اگر کسی قبلا از شما پول بگیرد و بعدا خریدن کالای شما بھ شما بازگرداند، شما ھرگز نمیتوانید از این طریق کھ کالاھای خویش را بھ ھمان شخص بھ قیمتھاى گزاف بفروشید، ثروتمند شوید. چنین معاملھ اى ممکن است جلو ضرر را بگیرد، اما ھرگز نمیتواند سود آور باشد.

بنابراین، برای آن کھ جوھر عمومی سود را توضیح بدھید باید از این مبنا آغاز کنید کھ کالاھا بھ طورمتوسط بر حسب ارزشھاى واقعی خویش بھ فروش میرسند و سود از فروش کالاھا بر حسب ارزش آنھا، یعنی ازفروش آنھا بھ نسبت مقدار کار نھفتھ درآنھا بھ دست می آید. اگر نتوانید سود را براین اساس توضیح بدھید، اصولا از عھده توضیح آن برنخواھید آمد. این سخن ممکن است تناقض در خود و متضاد با تجربھ روزانھ بھ نظر آید. ولی این کھ زمین بھ دور خورشید میچرخد و آب از دو گاز بسیار قابل احتراق تشکیل میشود کمتر از این تناقض در خود نیست. اگر حقیقت ھای علمی را براساس تجارب روزانھ اى قضاوت کنیم کھ فقط با ظواھر فریبنده اشیاء سروکار دارد، علم ھمیشھ تناقض درخود است.

– نیروی کار

حالا کھ ماھیت ارزش را، ارزش ھر نوع کالا را، در سطحی کھ در این توضیحات فشرده میسراست، مورد بررسی قراردادیم باید توجھ خویش را بر ویژگی ارزش کار متمرکز سازیم. ودراین جا ممکن است شما را با بیان یک تناقض در خود دیگر، حیران کنم. شما ھمگی تصور میکنید کھ کارگران ھرروزکار خودرا می فروشند و درنتیجھ، کار دارای قیمت است، و چون قیمت کالا چیز دیگری جز بیان پولی ارزش آن نیست، پس مسلما باید چیزی بھ عنوان ارزش کار وجود داشتھ باشد. ولی چنین چیزی بھ عنوان ارزش کار، بھ معنای متداول و پذیرفتھ شده این کلمھ، در واقع وجود ندارد. ما

دیدیم کھ مقدار کار لازم کھ درکالا متبلورمیشود ارزش آن را تشکیل میدھد. اگر بخواھیم این مفھوم ارزش را معیار قرار بدھیم، چگونھ ب ِ اید ارزش ده است؟ ده ساعت. ِ مثلا روز ِ کار ده ساعتھ رامعین کنیم؟ چقدر کاردراین روز خوابی

ِ اگر بگوئیم کھ ارزش ِ ده ساعت کار مساوی ده ساعت کار است یا مساوی مقدار کاری است کھ دراین ده ساعت کار خوابیده است، یک بیان توتولوژیک و حتی ازاین فراتر، بی معنی خواھد بود. البتھ بھ محض اینکھ ما معنای حقیقی ولی پنھان عبارت ”ارزش کار“ را کشف کنیم، قادر خواھیم بود، غیرمنطقی و حتی ناممکن بھ نظرآمدن کاربرد قوانینی کھ ارزش کالاھا را تعیین میکند، وقتی بھ ارزش کار برمیگردد، تفسیر کنیم. ھم چنان کھ ما پس از آن کھ حرکتھاى واقعی سیاره ھا و ستاره ھا رابشناسیم خواھیم توانست حرکتھاى ظاھری آنھا را کھ بھ نظر ما می آید، توضیح دھیم.

آن چھ کارگر می فروشد مستقیما کـــار او نیست بلکھ نیروی کار اوست کھ موقتا دراختیار سرمایھ دار میگذارد. این امر بھ قدری واقعی است کھ قانون – نمیدانم در انگلستان، ولی مسلما درتعدادی از کشورھای قاره اروپا – حد اکثر مدت زمانی را کھ میتوان نیروی کاررا فروخت معین میکند. اگر فروش نیروی کار برای مدت نامعلومی مجاز بود، بیدرنگ بردگی اعاده میشد. اگر چنین فروشی مثلا بر تمام مدت زندگی کارگر شامل میگردید او بھ برده مادام العمر کارفرما تبدیل می شد. توماس ھابس(Thomas Hobbes (یکی از قدیمی ترین اقتصاددانان و یکی از فیلسوفان اصیل انگلستان در اثر خویش بنام لویاتان( Leviathan ِ ( این حقیقت را کھ از دید کلیھ جانشینانش پوشیده ماند، درھمان زمان بطورغریزی متوجھ شد و گفت:

”ارزش و یا قدر انسان مانند کلیھ اشیاء دیگرعبارت از قیمت اوست، یعنی آن چھ در برابر استفاده از نیروی کار او داده میشود.“ اگر ما از این نقطھ عزیمت حرکت کنیم خواھیم توانست ارزش کار را مانند ارزش ھرکالای دیگر مشخص کنیم.

ولی قبل از پرداختن بھ این مسالھ باید بپرسیم کھ این پدیده عجیب چگونھ بھ وجود آمده است کھ در بازار با دو گروه روبرو ھستیم: یکی گروه خریداران، مالکان زمین، ماشینھا، موادخام و وسائل معاش کھ، بھ استثنای زمینھاى دست نخورده و بکر، ھمگی محصول کاراند، و دیگری گروه فروشندگان کھ چیزی جز دست و بازو و مغزھای آماده کار خویش ندارند؟ کھ یک گروه دائما می خرد تا سود بھ چنگ آورد و ثروتمند شود و گروه دیگر ھمیشھ برای تامین معاش خویش فروشنده است؟ بھ منظور بررسی این مسئلھ ما باید پدیده ای را بشکافیم کھ اقتصاددانان، ”انباشت اولیھ”، کھ در واقع باید آن را خلع ید اولیھ نامید، توصیف کردند. ما باید این حقیقت را بشناسیم کھ آن چھ بھ اصطلاح انباشت اولیھ خوانده میشود، چیز دیگری جز یک سلسلھ از پروسھ ھای تاریخی نیست کھ طی آنھا اقتصاد طبیعی فرو پاشید و وحدت اولیھ بین انسان و ابزار کار را گسست و تجزیھ کرد.اما این موضوع فعلا از دایره مسالھ ای کھ در برابر من قرار گرفتھ است، خارج است. این جدائی انسان کارکن از ابزار کار، یک بارکھ بھ وجود آمده است، ھم چنان حفظ خواھد شد و در مقیاسی روزبھ روز وسیع تر باز سازی میشود، تا سرانجام کھ یک انقلاب دگرگون کننده و ریشھ ای در شیوه تولید روی دھد، تا جدائی مذکور را از میان بردارد و وحدت اولیھ بین انسان و ابزار کار را در اشکال تاریخی نوین، دوباره برقرار سازد.

خوب ، پس ارزش نــیـروی کــار چیست؟

ارزش نیروی کار مانند ارزش ھرکالای دیگر بر حسب مقدار کاری معین میشود کھ برای تولید آن لازم است. نیروی کار انسان فقط در شخص زنده او وجود دارد. انسان برای این کھ رشد کند و بھ زندگی ادامھ دھد، باید حجم معینی از وسائل زندگی را مصرف کند. ولی ھر انسان مانند ماشین فرسوده میشود ولازم است، با انسان دیگری جانشین شود. کارگر علاوه برآن مقدار ازوسائل زندگی کھ برای بقاء موجودیت شخص خود لازم دارد، محتاج مقدار دیگری از وسائل زندگی است تا تعداد معینی از فرزندان خویش را کھ باید دربازار کار جانشین اوشوند و نسل کارگر را در بازار کار تداوم ببخشد، نیز پرورش دھد. بعلاوه باید مبلغ معین دیگری خرج شود تا کارگر بتواند نیروی کار خودرا بسط دھد و مھارت معینی بھ دست آورد. برای منظور ما کافی است کھ فقط کار متوسط را در نظر بگیریم کھ مخارج ارتقاء و آموزش آن ناچیز است.

با وجود این باید ازاین فرصت استفاده کرده و تاکید کنم کھ از آنجا کھ مخارج تولید نیروی کاربا کیفیت ھای مختلف متفاوت اند، ارزشھاى نیروھای کار دررشتھ ھای مختلف صنعت نیز بسیار متفاوت اند. از این جھت داد و فغان برای مطالبھ تساوی دستمزدھا یک آرزوی ساده لوحانھ است کھ ھرگز برآورده نخواھد شد. این مطالبھ، از تبعات آن رادیکالیسم دروغین ومصنوعی است کھ چھارچوب و اساس مشکل را قبول دارد، اما، میخواھد از قبول نتایج و عواقب آن بگریزد.

ارزش نیروی کاردر سیستم کارمزدی ھمان طوربرقرار میشود کھ ارزش ھر کالای دیگر، و ازآن جا کھ انواع مختلف نیروی کار دارای ارزشھاى

ِ قیمتھاى مختلفی بھ آنھا دربازار کار پرداخت شود. سر دادن غوغا و

مختلفی ھستند، یعنی برای تولید آنھا مقادیرمختلفی از کار لازم است، پس باید

داد و فریاد مطالبھ دستمزد مساوی و یا حتی توزیع عادلانھ دستمزد در سیستم کار مزدی، شبیھ بھ مطالبھ و داد و فریاد آزادی اما بر اساس حفظ سیستم بردگی است. آن چھ شما منصفانھ و برابر ِ تصور میکنید بھ مسئلھ مورد بحث بی ربط است. مسئلھ این است: دریک سیستم معین تولید، چھ چیز ضروری و اجتناب ناپذیر است؟ از آن چھ گفتھ شد نتیجھ میگیریم کھ ارزش نیروی کار، برحسب ارزش وسائل زندگی معین میشود کھ برای تولید، بسط، حفظ و تداوم و ابدیت بخشیدن بھ نیروی کار ضروری است.

– تولید ارزش اضافھ

اکنون فرض کنیم برای تولید مقدارمتوسط وسائل زندگی کھ روزانھ برای کارگر ضروری است ۶ ساعت کار متوسط لازم باشد. ھم چنین فرض کنیم این ۶ ساعت کار متوسط در مقداری از طلا مساوی ۳ شلینگ تجسم مییابد. دراین صورت، این ۳ شلینگ قیمت و بیان پولی ارزش روزانھ نیروی کار آن شخص خواھد بود. او با ۶ ساعت کارروزانھ، ھرروز ارزش کافی تولید میکند تا تامین آن مقدار متوسط وسائل زندگی را کھ روزانھ لازم دارد، یعنی وجود خویش را بھ مثابھ کارگر حفظ کند.

ولی این شخص، کارگرمزد بگیر است و ازاین جھت باید نیروی کار خویش را بھ سرمایھ دار بفروشد. او کھ نیروی کار خویش را بھ ۳ شلینگ در روز و یا ۱۸ شلینگ در ھفتھ می فروشد آن را بھ ارزش خود می فروشد. فرض کنیم کھ او نخ ریس است. اگر او ۶ ساعت در روز کار میکند ھرروز ۶ شلینگ ارزش بر پنبھ می افزاید. این ارزش کھ روزانھ برپنبھ افزوده میشود دقیقا معادل دستمزد او یعنی معادل قیمت نیروی کار اوست کھ روزانھ دریافت میدارد. ولی در این صورت سرمایھ دارھیچ ارزش اضافھ و یا محصول اضافھ دریافت نخواھد کرد. اینجاست کھ باید گره کور را باز کرد.

ورد کھ کالای خریده را مصرف ِ سرمایھ دار کھ نیروی کار کارگر را می خرد و ارزش آن را می پردازد مانند ھمھ خریداران این حق را بدست می آ کند، مورد استفاده قرار دھد. ھمان طور کھ برای مصرف ماشین و یا استفاده ازآن، آن را بھ کار می اندارند، برای مصرف نیروی کار و استفاده از آن، آن را بھ کار وامیدارند. سرمایھ دار کھ ارزش روزانھ و یا ھفتگی نیروی کار کارگر را می پردازد بھ این طریق حق پیدا میکند کھ این نیروی ِ کاررا مورد استفاده قرار دھد، آن را در عرض تمام روز و یا تمام ھفتھ بھ کار وادارد. البتھ روز – کار و یا ھفتھ – کار، حدود معینی دارد، ولی ما این موضوع را بعدا مفصل تر بررسی خواھیم کرد.

اکنون می خواھم توجھ شما را بھ نکتھ ای بسیار مھم جلب کنم. ارزش نیروی کار برحسب مقدار کاری معین میشود کھ برای حفظ وبازسازی آن لازم است و حال آن کھ استفاده ازاین نیروی کار فقط محدود بھ انرژی فعال و توان جسمانی کارگر است. ارزش روزانھ و یا ھفتگی نیروی کار با بکار

گیری روزانھ و یا ھفتگی این نیرو بھ کلی تفاوت دارد، ھمچنانکھ کھ خوراک لازم برای اسب و زمانی کھ صاحب اسب در طی آن میتواند اسب سواری کند، کاملا قابل تفکیک اند.

مقدار کاری کھ ارزش نیروی کار کارگر بھ آن محدود میشود، بھ ھیچ وجھ با مقدارو کمیت کاری کھ نیروی کار او میتواند انجام دھد، محدود نیست. مثال بافنده خود را در نظر بگیریم. دیدیم کھ وی برای آن کھ نیروی کار خویش را روزانھ بازسازی کند، باید ھرروز ۳ شیلینگ ارزش بھ وجود آورد، کھ آن را با ۶ ساعت کار درروز عملی میسازد. ولی این مسالھ ھیچ مانعی در مورد اینکھ او روزانھ ۱۰ ۱۲، ساعت و یا بیشترکار کند، بوجود نمی آورد. سرمایھ دار کھ ارزش روزانھ و یا ھفتگی نیروی کار بافنده را پرداختھ است، حق پیداکرده است کھ از نیروی کاراو در طی تمام روز و یا تمام ھفتھ استفاده کند. پس بافنده را وادار میکند، مثلا ۱۲ ساعت درروز کارکند. کارگر علاوه و اضافھ بر۶ ساعت کاری کھ برای جبران دستمزد او و یا ارزش نیروی کار او لازم است، باید بازھم ۶ ساعت دیگر کارکند کھ من آنھا را ساعات اضافی کارمینامم کھ بھ صورت ارزش اضافھ و محصول اضافی در میآید.

اگر مثلا بافنده ما با ۶ ساعت کار روزانھ ۳ شیلینگ ارزش یعنی ارزشی کھ دقیقا معادل دستمزد اوست بر پنبھ بیافزاید درعرض ۱۲ ساعت ۶ شیلینگ ارزش خواھد افزود و بھ ھمین نسبت پارچھ اضافی تولید خواھد کرد. و چون او نیروی کار خویش را بھ سرمایھ دار فروختھ است، تمام ارزشی کھ طی مدت معین تولید شده است و یا تمام محصولی کھ تولید شده، متعلق بھ سرمایھ دار است. چون طبق قرارداد، سرمایھ دار مالک آن مقدار زمانی نیروی کار است کھ حق یافتھ است از آن استفاده و یا بھ مصرف برساند. پس سرمایھ دار با ۳ شیلینگی کھ می پردازد ارزشی بھ مقدار ۶ ِ شیلینگ بھ دست میآورد زیرا کھ درعوض پرداخت ارزشی کھ در ۶ ساعت کار تبلور یافتھ است ارزشی دریافت میدارد کھ در ۱۲ ساعت کار تبلور یافتھ است. سرمایھ دار ھرروز این جریان را تکرار میکند، ھرروز ۳ شیلینگ می پردازد و ھر روز ۶ شیلینگ، در جیب خود میریزد کھ نیمی ازآن

دوباره صرف پرداخت دستمزد و نیم دیگر ارزش اضافھ را تشکیل میدھد کھ سرمایھ دار در برابر آن ھیچ مابھ ازائی نمی پردازد. بر اساس این نوع مبادلھ میان سرمایھ و کار است کھ ارکان سرمایھ داری و یا سیستم کارمزدی استوار است، سیستمی کھ پیوستھ کارگر را بھ مثابھ کارگر و سرمایھ دار را بھ مثابھ سرمایھ دار، مداوما بازتولید میکند.

نرخ ارزش اضافھ در شرایط متعارف ، وابستھ است بھ تـناسب میان آن بخش ازروز کار کھ برای بازتولید ارزش نیروی کار ضروری است؛ و زمان اضافی یا کاراضافی کھ برای سرمایھ دار انجام گرفتھ است. پس نرخ ارزش اضافھ وابستھ بھ آن است کھ روز کار تا چھ اندازه پس از آن زمانی کھ کارگر در طی آن فقط ارزش نیروی کار خویش را با کار خود تولید میکند، یعنی دستمزد خویش را در می آورد، تمدید و بالاتر از آن زمان لازم، طولانی تر میشود.

– ارزش کـــــار

اینک باید برگردیم بھ تعبیر ”ارزش، یا قیمت کــار”.

دیدیم کھ این ارزش درواقع چیز دیگری نیست جز ارزش نیروی کار کھ با ارزش کالاھائی کھ برای نگھداری و حفظ آن ضروری است، اندازه گرفتھ میشود. اما از آنجا کھ کارگرمزد خود را پس از انجام کار خویش دریافت میدارد؛ و بھ علاوه چون کارگر میداند کھ آنچھ بھ سرمایھ دار داده است، کار اوست، از این جھت ارزش و یا قیمت نیروی کارش ضرورتا بھ عنوان ِ قیمت و یا ارزش خود کار بھ نظرش می آید. اگر قیمت نیروی کار او مساوی ۳ شیلینگ است کھ ۶ ساعت کاردر آن تجسم یافتھ و اگر او ۱۲ ساعت کار میکند، ناگزیر این ۳ شیلینگ را ارزش و یا قیمت ۱۲ ساعت کار میشمارد، اگر چھ این ۱۲ ساعت کار در ارزش ۶ شیلینگ تجــسم مییابــند. ازاینجا، دو نتـــیجھ گرفتھ میشود:

نخست آن کھ: ارزش و یا قیمت نیروی کار بھ عنوان سمبل قیمت و یا ارزش خود کار در می آید، اگرچھ، اگر بخواھیم با دقت بیشتری حرف بزنیم، ارزش و یا قیمت کار اصطلاحی بی معنی است.

دوم آن کھ: اگر چھ فقط بخشی از کار روزانھ کارگر پرداخت میشود و بخش دیگر پرداخت نشده میماند، واگر چھ بھ این ترتیب کارپرداخت نشده یا کار اضافھ منبـــعی است کھ ارزش اضافھ و یا سود از آن استخراج میشود، با وجود این چنین بھ نظر میرســد کھ تمام مجموعھ کــار، کــار پرداخت شده است.

این ظاھر دروغین، کارمزدی را از دیگر شکلھاى تاریخی کار متمایز می کند. بربنیان سیستم کار مزدی، حتی کار پرداخت نشده، کار پرداخت شده بھ ، بر عکس، حتی بخش پرداخت شده کار او، بھ شکل پرداخت نشده ظاھر میشود. البتھ بــ برای این کھ کار کند، باید َ نظرمیرسد. در مورد بـــرده ــرده َرده دار ھیچ قراردادی منعقد َرده و بزنده باشد و بخشی ازروز کارش، ارزش بقای ھمین نفس زنده ماندن او را جایگزین میسازد. اما ازآنجا کھ بین ب

نمی شود، و ازآن جا کھ بین این دو طرف ھیچ گونھ معاملھ خرید و فروش صورت نمی گیرد، تمام کار برده، مجانی بھ نظر میرسد. روز برای خودش ِ

از سوی دیگر، دھقان ۳ ِسرف را درنظر بگیریم کھ میتوان گفت تا دیروز در سراسر شرق اروپا وجود داشت. این دھقان مثلا برروی مزرعھ خودش و یا مزرعھ اى کھ بھ او واگذارشده بود کار میکرد و در طی ۳ روز بقیھ بھ کار اجباری و رایگان برروی ملک ارباب می پرداخت. پس دراین جا بخش پرداخت شده کار بھ طور آشکار از بخش پرداخت نشده با ملاک زمان و مکان کاملا محسوس بود. طوری کھ لیبرال ھاى ما را بخاطرمجبور کردن انسانھا بھ کار رایگان از نظر اخلاقی بسیار برآشفت.

اما در حقیقت، خواه انسان ۳ روز در ھفتھ برای خودش و بر روی مزرعھ خودش و ۳ روز رایگان در ملک ارباب کار کند، و خواه در کارخانھ و کارگاه ۶ ساعت درروز برای خودش و ۶ ساعت برای کارفرما کار کند، ھردو یکسان است. اگرچھ درحالت دوم، بخش پرداخت شده کار بدون تمایز

ِ درپایان بــا بخش پرداخت نشده، درھم ادغام شده و ماھیت تمام این نقل و انتقالھا بھ دلیل وجود قرار داد و پرداخت ھفتھ، بھ کلی پوشیده و پنھان میماند. در یک مورد، کار پرداخت نشده، کار داوطلبانھ بھ نظر میرسد و در مورد دیگر کار اجباری. تمام تفاوت ھمین است.

ھر جا کھ من تعبیر“ارزش کـــار“ را بکار میبرم، فقط بھ عنوان معادل اصطلاح محاوره ای در میان مردم برای“ارزش نـــیــروی کــــار“ است. – سود از راه فروش کالا برحسب ارزش بھ دست می آید.

ِ فرض کنیم کھ یک ساعت ِ متوسط کار درارزشی معادل ۶ پنس، و ۱۲ ِ ساعت متوسط کار در ۶ شیلینگ تجسم می یابد. بازھم فرض کنیم کھ ارزش کار معادل ۳ شیلینگ و یا محصول ۶ ساعت کار است. اگر علاوه براین، در مواد خامی کھ در جریان تولید کالا بھ مصرف رسیده و در ماشینھائی کھ در مدت این جریان فرسوده شده است، و غیره، ۲۴ ساعت کار متوسط نھاده شده باشد، درآن صورت ارزش این وسائل تولید بالغ بر ۱۲ شیلینگ میگردد. اگر کارگری کھ بھ وسیلھ سرمایھ دار استخدام شده است ۱۲ ساعت کار خود را بر این وسائل تولید بیافزاید، در آن صورت ۱۲ ساعت مذکور ۶ شیلینگ ارزش اضافھ ایجاد میکند. بھ این طریق ارزش کلی محصول بالغ بر ۳۶ ساعت کار متبلور و معادل ۱۸ شیلینگ خواھد بود. ولی چون ارزش کار و یا دستمزدی کھ بھ کارگـر پرداختھ میشود فقط بھ اندازه ۳ شیلینگ است، سرمایھ دار در برابر ۶ ِ ساعت اضافی کھ کارگر صرف کرده و وارد ارزش کالا شده است ھیچ معادلی نمی پردازد. پس سرمایھ دار کھ این کالا را بھ ارزش آن یعنی ۱۸ شیلینگ می فروشد ارزشی باندازه ۳ شیلینگ ھم کھ برای آن ھیچ معادلی نپرداختھ است، بھ دست می آورد. این ۳ شلینگ ارزش اضافی است، سود است کھ او بھ جیب میزند. پس سرمایھ دار ۳ شلینگ بھ دست می آورد، نھ بھ آن علت کھ کالای خود را بھ قیمتی بالاتر از ارزش آن می فروشد، بلکھ بھ این علت کھ بھ ارزش واقعی آن، می فروشد.

ارزش کالا بر حسب مقدار کل کاری کھ در آن جای دارد معین میشود. اما بخشی از این مقدار کار در ارزشی است کھ در برابرش معادلی بھ شکل ِ دستمزد پرداخت شده و حال آن کھ بخش دیگر در ارزشی است کھ دربرابرش ھیچ معادلی پرداخت نشده است. بخشی از کار ِ لا، کار تبلور یافتھ در کا پرداخت شده است و بخش دیگر کار پرداخت نشده. پس سرمایھ دار کھ کالا را بھ ارزش آن یعنی بھ عنوان تبلور مجموعھ مقدار کاری کھ برای کالا صرف شده است می فروشد، مسلما با سود می فروشد. او نھ فقط آن چھ را کھ در مقابلش معادلی پرداختھ، بلکھ آن چھ را نیز کھ برای او خرجی برنداشتھ ولی برای کارگرش کار برداشتھ است، می فروشد. ھزینھ کالا برای سرمایھ دار و ھزینھ واقعی کالا، دو چیز متفاوت اند. پس تکرار میکنم: سود معمولی و متوسط نھ از فروش کالاھا بھ قیمتی بالاتر از ارزش واقعی آنھا، بلکھ از فروش آنھا طبق ارزش واقعی بھ دست می آید.

– اجزاء مختلفی کھ ترکیب ارزش اضافھ بھ آنھا تقسیم میشود

من ارزش اضافھ و یا آن بخش از ارزش کل کالا را کھ کار اضافی و یا کار پرداخت نشده کارگر درآن جای گرفتھ است، ســـود مینامم. ھمھ این سود بھ جیب سرمایھ دار و کارفرما نمیرود. انحصار تملک ارضی، بھ مالک زمین امکان میدھد کھ بخشی از این ارزش اضافی را بھ نام بھره ارضی بھ زسوی ِ چنگ آورد، خواه زمین برای کشاورزی مورد استفاده قرار گیرد، خواه برای ساختمان، خواه برای راه آھن و یا برای ھرھدف دیگر تولیدی. ا

ِ بھ سرمایھ دار کارفرما امکان میدھد کھ ارزش اضافھ تولید کند و بھ عبارت دیگر سھم معینی از کارپرداخت

دیگر، ھمانطور کھ مالکیت بر ابزار کار

نشده را بھ چنگ آورد، بھ صاحب وسائل کار وابزارآلات کھ تمام یا بخشی از آن وسایل را بھ سرمایھ دار کارفرما وام میدھد، و بھ عبارت خلاصھ تر سرمایھ دار وام دھنده پول، نیز امکان میدھد کھ بخشی دیگر از این ارزش اضافھ را بھ عنوان ربح و بھره وام برای خود مطالبھ کند. بھ این طریق، و یا تجاری نامیده میشود. ِ برای سرمایھ دار مثابھ ِ سرمایھ دار کارفرما، فقط آن بخشی باقی میماند کھ سود صنعتی کارفرما، بھ

این مسئلھ کھ تقسیم مقدار کل ارزش اضافھ بین این سھ کاتگوری از اشخاص طبق چھ قوانینی انجام میگیرد، بھیچ وجھ بھ بحث ما مربوط نیست. ولی از آن چھ در تاکنون گفتھ شد، چنین نتیجھ میشود کھ:

بھره ارضی، ربح و سود صنعتی فقط نام ھاى مختلف بخشھاى مختلف ارزش اضافھ کالا و یا نامھاى مختلف کار پرداخت نشده نھـفـتھ در کالا ھستند و ھمھ آنھا مشترکا از این منبع و فقط ازاین منبع برداشت میشوند. آنھا از زمین بطور درخود و از سرمایھ بطور درخود، بھ دست نمی آیند، اما زمین و سرمایھ بھ صاحبان خود امکان میدھد کھ ھر کدام سھمی ازارزش اضافھ کھ بھ وسیلھ سرمایھ دار ِکارفرما ازکارگر استخراج شده است، بردارند. برای خود کارگر این مسئلھ کھ آیا سرمایھ دار کارفرما تمام ارزش اضافھ – نتیجھ کار اضافی و پرداخت نشده – را بھ جیب میزند و یا

ِ کنید کھ سرمایھ دار ناچارمیشود بخش ھائی از آن را بنام بھره ارضی و ربح بھ طرفھای ثالث بپردازد، مسالھ ای فرعی و حاشیھ ای است. فرض کارفرما فقط از سرمایھ خودش استفاده میکند و خود او مالک زمین مورد احتیاج خویش است. در این صورت ارزش اضافھ تماما بھ جیب او میرود. آن را نھایتا میتواند برای ِ این ھمان سرمایھ دار کارفرماست کھ ارزش اضافھ را مستقیما از کارگر استخراج میکند، صرف نظر ازاین کھ چھ سھمی از خود نگھدارد.

د، میچرخد. ِ بنابراین، بر اساس این رابطھ و بر پاشنھ این رابطھ بین سرمایھ دار کارفرما و کارگر است کھ تمام سیستم مزدی و کل سیستم تولید موجو از این جھت برخی از شرکت کنندگان در بحث اشتباه کردند کھ در صدد برآمدند کھ مسالھ را در قالب بھ اصطلاح ریزبینی، این رابطھ اصلی میان سرمایھ دار کارفرما و کارگر را بھ عنوان مسئلھ ای با اھمیت درجھ دوم در نظر بگیرند. اگر چھ در آن جا کھ گفتند در شرایط معین، ممکن است ترقی ِ ھ دار پولی و ھم چنین دریافت کنندگان مالیات تاثیربگذارد، حق با آنھا ِ قیمتھا بھ درجات بھ کلی متفاوت در سرمایھ دار کارفرما، مالک زمین و سرمای

بود.

از آن چھ گفتھ شد یک نتیجھ دیگر نیز حاصل میشود:

ِ آن بخش از ارزش کالا کھ فقط نماینده ارزش مواد خام، ماشینھا و بھ طور خلاصھ، نماینده وسائل تولید مصرف شده است، اصلا تشکیل دھنده درآمد نیست، بلکھ فقط سرمایھ را جایگزین میکند. اما صرفنظر از این، اشتباه است اگر تصورشود کھ بخش دیگر ارزش کالا کھ درآمد را تشکیل میدھد و یا میتواند بھ شکل دستمزد، سود، بھره ارضی و ربح مصرف شود، حاصل و تشکیل شده ِ از ارزش دستمزد، ارزش بھره ارضی، ارزش ربح و غیره است. ما عجالتا دستمزد را کنار میگذاریم و فقط سود صنعتی، ربح و بھره ارضی را مورد بررسی قرار میدھیم. ما ھم اکنون دیدیم کھ ارزش اضافھ نھفتھ در کالا ِ و یا آن بخش از ارزش کالا کھ کار پرداخت نشده در آن جای گرفتھ است، بھ بخشھاى مختلفی تقسیم میشود کھ سھ نام مختلف دارند.

ِ اما، بعلاوه، اشتباه محض است اگر تصور شود کھ ارزش کالا از طریق جمع و اضافھ کردن ارزشھاى مستقل اجزاء سھ گانھ، تشکیل میشود. اگر یک ساعت کار درارزش ۶ پنس تجسم می یابد، اگر روز کار کارگر۱۲ ساعت است و اگر نیمی از این مدت نماینده کار پرداخت نشده است، در آن صورت َزاء آن ھیچ معادلی پرداخت نشده است. این ارزش اضافھ بھ اندازه ۳این کار، ارزش اضافھ بھ اندازه ۳ شیلینگ بر کالا میافزاید، یعنی ارزشی کھ بھ ا

ِ است کھ سرمایھ دار کارفرما میتواند آن را با مالک زمین و وام دھنده پول، بھرنسبتی کھ باشد، تقسیم کند. این ارزش ۳ شیلینگ،

شیلینگ تمام منبعی

بھ ِ حد نصاب ارزشی است کھ آنھا میتوانند بین خود تقسیم کنند. ولی بھیچ وجھ چنین نیست کھ خود سرمایھ دار کارفرما بھ دلخواه خودش ارزشی ِ عنوان سود خودش برارزش کالا میافزاید، سپس ارزش دیگری برای مالک زمین افزوده میشود و غیره، و ارزش کل کالا ازاین ارزشھائی کھ بھ دلخواه معین شده است تشکیل میگردد. پس مـی بیـنید آن برداشت عوامانھ تا چھ اندازه خطاست کھ تجزیھ یک ارزش معین بھ سھ بخش را، با جمع کردن سھ ارزش مستقل ھمان اجزاء بھ عنوان اجزاء تشکیل دھنده خود آن ارزش معین، اشتباه میگیرد. بھ این طریق آن برداشت رایج و عوامانھ، مجموعھ ارزشی را کھ بھره ارضی، سود و ربح از آن بیرون می آید، بھ یک کمیت دلبخواھی تبدیل میکند.

فرض کنیم سودی کھ سرمایھ دار بھ دست آورده برابر۱۰۰ لیره انگلیسی باشد. اگر بھ این سود بھ مثابھ کمیت مطلق نگاه کنیم آن را حجم و مبلغ سود مینامیم. ولی اگرنسبت بین این ۱۰۰ لیره و سرمایھ پیش پرداخت شده را در نظر بگیریم آن گاه این کمیت نسبی را، نرخ سود مینامیم. روشن است کھ این نرخ سود را بھ دو شکل میتوان بیان کرد.

فرض کنید کھ سرمایھ پیش پرداخت شده برای دستمزد، ۱۰۰ لیره استرلینگ باشد. اگر ارزش اضافھ نیز ۱۰۰ لیره استرلینگ باشد- واین بھ ما نشان تشکیل شده است – اگر این سود را با ارزش سرمایھ پرداختی برای دستمزد، بسنجیم؛ می ِ میدھد کھ نیمی از روزکار ِ کارگر از کار پرداخت نشده

گوئیم نرخ سود ۱۰۰ درصد است، زیرا کھ ارزش پرداختی معادل ۱۰۰ است و ارزش دریافتی معادل .۲۰۰ اما از سوی دیگر، اگر نھ فقط بھ سرمایھ اى کھ برای دستمزد پرداخت شده است، بلکھ بھ تمام سرمایھ پرداختی توجھ کنیم کھ مثلا ۵۰۰ لیره است و ۴۰۰ لیره آن نماینده ارزش مواد خام، ماشینھا و غیره است، درآن صورت می گوئیم نرخ سود فقط برابر۲۰ درصد است زیرا کھ سود، یعنی ۱۰۰ لیره استرلینگ، فقط یک پنجم کل سرمایھ پرداختی است.

شیوه اول بیان نرخ سود، تنھا شیوه اى است کھ نسبت واقعی میان کار پرداخت شده و کار پرداخت نشده، درجھ و نرخ استثمارکار(اجازه بدھید این کلمھ فرانسوی را بکاربرم) را نشان میدھد. شیوه دوم بیان ِنرخ سود، شیوه متداولی است و در واقع مناسب برخی از مقاصد است. درھرحال شیوه نرخ سود، برای پنھان کردن این مسالھ کھ سرمایھ دار تا چھ درجھ کار رایگان را از کارگر استخراج میکند، بسیار کارائی دارد.

من در ادامھ توضیحات خود، کلمھ سود را برای نشان دادن مبلغ کل ارزش اضافھ کھ بھ وسیلھ سرمایھ دار استخراج شده است، بھ کار خواھم برد، بدون توجھ بھ این کھ این ارزش اضافھ بھ چھ صورت میان دستھ ھاى مختلف تقسیم میشود. وھر جا از کلمھ نرخ سود اسم خواھم آورد، سود را نسبت بھ ارزش سرمایھ اى کھ برای دستمزد پرداخت شده است، خواھم سنجید.

– رابطھ عمومی میان سود، دستمزد و قیمتھا

اگر از ارزش کالا، ارزشی را کھ جایگزین ارزش مواد خام و سایر وسائل تولیدی است، کھ در تولید آن مصرف شده است، کسر کنیم یعنی اگر ارزشی را کھ نماینده کار قبلی انباشتھ در کالاست برداریم، آن بخش از ارزش کالا کھ باقی می ماند منحصر خواھد بود بھ مقدارکاری کھ درطی جریان اخیر تولید توسط کارگر افزوده شده است. اگر آن کارگر۱۲ ساعت در روز کارکند، و ۱۲ ساعت کار متوسط در مقداری از طلا معادل ۶ شیلینگ تبلور یابد، درآن صورت این ارزش ۶ شیلینگ کھ افزوده شده است، تنھا ارزشی است کھ کار اوایجاد کرده است. این ارزش معین کھ بھ وسیلھ مدت کار معین میشود تنھا منبعی است کھ کارگر و کارفرما باید ھرکدام قسمت و یا سھم خویش را از آن بردارند، تنھا ارزشی است کھ بین دستمزد و سود ِ تقسیم میشود. واضح است کھ خود این ارزش، بھ ھر نسبت متغـیری کھ بین دو طرف مذکور تقسیم شود، تغـییری نخواھد پذیرفت. ھم چنین اگر بھ جای یک کارگر تمام کارگران، یعنی بھ جای یک روز کار، ۱۲ میلیون روز کار در نظر بگیریم، بازھم تغـییری در مبنای ارزش اضافھ روی نخواھد داد.

از آن جا کھ سرمایھ دار و کارگر فقط میتوانند این ارزش معین، یعنی ارزشی را کھ با مجموعھ کار کارگر سنجیده میشود، بین خود تقسیم کنند، بھ نسبتی کھ یکی بیشتر دریافت کند، دیگری کمتر دریافت خواھد داشت، و بالعکس. اگر آن کمیت معین، معلوم باشد، افزایش یک بخش آن بھ نسبت

معکوس کاھش بخش دوم خواھد بود. اگر دستمزد تغـییر کند، سود در جھت معکوس تغـییر می کند. اگردستمزد تنزل یابد، سود بالا میرود و اگر دستمزد افزایش یابد، سود تنزل میکند. اگر کارگر، در مثال قبلی ما، ۳ شیلینگ یعنی معادل نیمی از ارزشی را کھ ایجاد کرده است دریافت کند، و بھ درصد ِ عبارت دیگر، اگر تمام روز نیم دیگر از کار پرداخت نشده تشکیل میشود، درآن صورت نرخ سود ۱۰۰ کاراو، نیمی از کار پرداخت شده و است، زیرا کھ سرمایھ دار نیز ۳ شیلینگ دریافت میکند. اگر کارگر فقط ۲ شیلینگ دریافت کند، یعنـــی فقط ۱/۳ تمام روزبرای خودش کار کند، درآن صورت سرمایھ دار ۴ شیلینگ دریافت میکند، و نرخ سود بھ این ترتیب ۲۰۰ درصد است. اگر کارگر ۴ شلینگ دریافت کند ، و سرمایھ دار فقط ۲ شیلینگ، نرخ سود تا ۵۰ درصد سقوط میکند. ولی ھیچ یک از این تغـییرات، در ارزش کالاھا تأثیری ندارد. یک افزایش عمومی دستمزد بھ تنزل نرخ عمومی سود می انجامد، ولی در ارزش کالاھا بی تأثیر است.

معین میگردد و ِ اما اگر چھ ارزش کالاھا کھ در تحلیل نھائی باید قیمتھاى بازاری آنھا را تنظیم کند، فقط برحسب مقدار کل کاری کھ در آنھا تثبیت شده جا بھیچوجھ نباید نتیجھ گرفت کھ ارزش یک کالا، و یا ارزش ِ تابع تقسیم این مقدار بھ کار پرداخت شده و پرداخت نشده نیست، با اینحال از این

انبوھی از کالاھا کھ مثلا در طی ۱۲ساعت تولید شده اند، ثابت خواھند ماند. تعداد و یا انبوه کالاھائی کھ در مدت معینی از کار و یا بھ کمک مقدار

ِکار بکار گرفتھ شده بستگی دارد و تابع اندازه و حجم کار و یا طول مدت زمان کار نیست. در سطح معینی

معینی از کار تولید میشود، بھ نیروی مولد

ِ فونت نخ تولید کند و در سطح پائین تر ۲ ِ از نیروی مولد ۱۲ ساعتھ ممکن است مثلا ۱۲ نیروی مولد، فقط ِ کار ِ ، یک بافنده درعرض روز ِ کار فونت. یعنی اگر۱۲ ساعت کار متوسط درارزش ۶ شیلینگ تجسم می یابد، در این صورت در حالت اول ۱۲ فونت نخ ۶ شیلینگ ارزش دارد و درحالت دوم ۲ فونت نخ نیز۶ شیلینگ ارزش دارد. در یک مورد ۱ فونت نخ ۶ پنس ارزش دارد و در مورد دیگر۳ شیلینگ. این اختلاف درقیمت ِ ناشی از اختلاف در نیروھای مولد بالاتر است در یک فونت نخ، یک ساعت کار جای گرفتھ است، و وقتی ِ کار است. وقتی کھ نیروی مولد در سطح

کھ نیروی مولد در سطح پائین تر است در یک فونت نخ، ۶ ساعت کار. در مورد اول قیمت یک فونت نخ، فقط برابر ۶ پنس است، اگر چھ دستمزد نسبتا بالا و نرخ سود پائین است، و در مورد دوم قیمت یک فونت نخ برابر۳ شیلینگ است، اگرچھ دستمزد پائین و نرخ سود بالا است. بھ این دلیل کھ قیمت یک فونت نخ برحسب مجموعھ مقدارکاری معین میشود کھ درآن جای داده شده است و نھ برحسب نسبت تقسیم مجموعھ این مقدار، بھ کارپرداخت شده و کار پرداخت نشده. اینجا دیگر، آن حقیقت کھ من قبلا مثال آوردم کھ کار با دستمزد زیاد میتواند کالاھای ارزان تولید کند و کار با دستمزدکم، کالاھای گران، ظاھر معما گونھ و راز آلود خود را از دست میدھد. این حقیقت چیز دیگری جز تاکید بر صحت این قانون عمومی نیست کھ ارزش کالا برحسب مقدارکاری کھ درآن جای گرفتھ است معین میشود ِ واین مقدار کار، مجموعا وابستھ است بھ نیروی مولد کار بکارگرفتھ شده و از این نظر مقدار کار مذکور، با ھر تغـییر در بازدھی کار تغـییر می یابد.

– موارد مھم مبارزه برای افزایش دستمزد و یا مقاومت در برابر کاھش آن

اکنون اجازه بدھید موارد مھم مبارزه برای افزایش دستمزد و یا مقاومت در مقابل کاھـش آن را بھ طور جدی مورد بررسی قرار بدھیم: ۱-دیدیم کھ ارزش نیروی کار و یا بھ تعبیررایج تر در میان مردم، ارزش کار، بر حسب ارزش نیازمندی ھا و یا مقدارکاری کھ برای تولید آن نیازمندی ھا لازم است، معین میشود.

پس اگر در یک کشور معین، ارزش وسائل زندگی کھ کارگر بھ طور متوسط درعرض روز مصرف میکند ۶ ساعت کار باشد و در ۳ شیلینگ ساعت ِ ساعت در روز کارکند. اگر تمام روز ۱۲ ِ نمایندگی شود، درآن صورت کارگر برای تولید ۶ کار، برابر ِ معادل مخارج معاش روزانھ خویش باید باشد، سرمایھ دار۳ شیلینگ معادل ارزش کاراو را می پردازد. نیمی از روز کار، کار پرداخت نشده است و نرخ سود، صد درصد است. ولی حال فـــرض کنیم کھ در اثــــر تنزل بازدھی کار، مثلا برای تولید ھمان مقدارمحصولات کشاورزی، کار بیشتری لازم باشد بھ طوری کھ قیمت مقدار متوسط وسائل نیازمندیھای روزانھ کارگر از ۳ شیلینگ بھ ۴ شیلینگ برسد. درآن صورت ارزش کار بھ اندازه ۱/۳ و یا حدود۳۳ درصد بالا میرود. برای آن کھ مخارج معاش روزانھ کارگر بر طبق سطح زندگی سابق او تأمین شود، ۸ ساعت کار لازم است. در نتیجھ، کار اضافی از ۶ ساعت بھ ۴ ساعت تقلیل مییابد و نرخ سود از ۱۰۰ درصد بھ ۵۰ درصد تنزل میکند. اما کارگر کھ برافزایش ارزش کار خویش پافشاری میکند، فقط خواستار آنست کھ ارزش بالا رفتھ کارش بھ او پرداختھ شود، درست مثل ھر فروشنده دیگرکالا وقتی کھ ھزینھ کالایش بالا میرود، میخواھد کھ ارزش بالا رفتھ کالایش پرداخت شود. ھرگاه دستمزد بالا نرود و یا بھ آن اندازه بالا نرود کھ ارزش افزایش یافتھ مخارج زندگی را جبران کند، قیمت کار از ارزش کار پائین تر می آید و شرایط زندگی کارگر بد ترمیشود.

ولی ممکن است تغییر درجھت معکوس نیزصورت پذیرد. براثر رشد بازدھی نیروی کار، قیمت ھمان مقدار وسائل زندگی کھ روزانھ بھ طور متوسط ِ شیلینگ تنزل یابد، و در نتیجھ برای تولید ِ معادل بھ وسیلھ کارگر مصرف میشود، ممکن است از ۳ بھ ۲ ارزش این وسائل کھ روزا نھ بھ وسیلھ کارگر مصرف میشود بھ جای ۶ ِ ساعت از روز کار، فقط ۴ ساعت لازم باشد. کارگر دراین حالت، میتواند با ۲ شیلینگ ھمان اندازه وسائل زندگی بخرد کھ سابقا با ۳ شیلینگ می خرید. درواقع ارزش کار ِ تنزل کرده است، ولی کارگر با ھمین ارزش تنزل یافتھ کار، بھ ھمان اندازه سابق، کالاھای مورد نیاز خود را تامین میکند. دراین حالت، سود از ۳ شیلینگ بھ ۴ شیلینگ و نرخ سود از ۱۰۰ درصد بھ ۲۰۰ درصد افزایش می یابد. اگر چھ سطح مطلق استاندارد زندگی کارگر مانند سابق باقی می ماند، دستمزد نسبی او و بھمراه آن، موقعیت نسبی اجتماعی او، وضع او در مقایسھ با ستمزد نسبی مقاومت میکند، او فقط خواستار آنست کھ از حاصل رشد ِ موقعیت اجتماعی سرمایھ دار تنزل میکند. اگر کارگر در برابراین تـنـزل د

ِ نیروھای مولد ِ کار خویش سھمی داشتھ باشد تا موقعیت نسبی سابق خودرا در مقیاس اجتماعی حفظ کند.

ُ ً ردھای کارخانھ دار انگلیسی، پس از الغاء قوانین غلات(Corn Laws(، با نقض آشکار وعده ھاى رسمی خویش کھ در دوره براین اساس بود کھ ل

تھییج بر ضد قوانین مذکورداده بودند، دستمزدھا را بھ طورکلی بھ میزان ۱۰ درصد پائین آوردند. مقاومت کارگران درابتدا با ناکامی روبرو شد. اما بعدا در اثراوضاع واحوالی کھ عجالتا نمیتوانم از آنھا بھ تفصیل صحبت کنم، کارگران آن ۱۰ درصد از دست رفتھ را دوباره بھ دست آوردند.

َع آن، ارزش کار ممکن است بدون تغـییر بمانند، و اما درعین حال قیمت پولی آنھا بر اثر تغـییر قبلی َب– ۲ ارزش نیازمندیھای ضروری و بھ ت تغـییر یابد. در اثر کشف معادن غنی تر و دلایلی نظیر آن، ممکن است مثلا برای تولید۲ اونس طلا فقط آن مقدار کار لازم باشد کھ ِدر ارزش پول،

سابقا برای تولید۱ اونس لازم بود. دراین صورت ارزش طلا بھ نصف و یا۵۰ درصد سقوط میکند. از آنجا کھ ارزش ھمھ دیگرکالاھا دراین حالت نماینده دو برابر قیمت پولی سابق خود خواھد بود، ارزش کار نیز باید در دو برابر قیمت پولی سابق نمایندگی شود. دوازده ساعت کار کھ سابقا در ۶ شیلینگ بیان میشد، اینک در ۱۲ شیلینگ بیان میشود. اگر دستمزد کارگر مانند سابق برابر۳ شیلینگ باقی بماند و تا ۶ شیلینگ بالا نرود، در آن صورت قیمت پولی کار او اکنون فقط برابر نیمی از ارزش کار او خواھد بود و استاندارد زندگی کارگر وحشتناک پائین خواھد آمد.

سقوط استاندارد زندگی کارگر کم و بیش در مواردی نیز اتفاق می افتد کھ دستمزد بالا برود ولی نھ کاملا بھ نسبت اندازه تنزل ارزش طلا. در مثال ِ مورد نظر ما، ھیچ چیز، نھ نیروھای مولد کار، نھ عرضھ و تقاضا، نھ ارزش کالاھا تغـییر نمی کنند. ھیچ چیز، جز نـــام پولی این ارزشھا تغییر نمیکند. اینکھ گفتھ شود کھ کارگر در چنین مواردی نباید خواھان افزایش مناسب دستمزد شود بھ آن معنی است کھ کارگر باید بپذیرد کھ مزد او بھ جای اشیاء، با نام و اسامی پرداخت شود. سراسر تاریخ گذشتھ ثابت میکند کھ ھر بار کھ ارزش پول تنزل میکند، سرمایھ داران بھ حال آماده باش درآمده اند تا از این فرصت برای فریب کارگران و کلاه برداری از آنان استفاده کنند. تعداد زیادی از اقتصاد دانان تاکید کرده اند کھ براثر کشف ذخائر جدید طلا، بخاطر بھبود روشھای استخراج معادن نقره ِ و عرضھ ارزان تر جیوه، ارزش فلزات قیمتی دوباره تــنـزل یافتھ است. این مسالھ، دلیل مبارزه خود بخودی وعمومی کھ در حال حاضر برای خواست افزا یش دستمزد در قاره اروپا در جریان است، را توضیح میدھد.

-۳ تاکنون فرض ما این بود کھ روزکار، دارای حدود معینی است. ولی روز کار، بھ طور درخود، یک حد و مرز ثابت ندارد. گرایش دائمی سرمایھ فی، و ِ دراین جھت است کھ روزکار را تا حداکثر ُ مدتی کھ از لحاظ فیزیکی م ِ یسر است، ک ِ ش بدھد، چرا کھ ھرچھ طول روز کار بیشتر باشد کار اضا درنتیجھ سود حاصل از آن بیشتراست. سرمایھ ھرچھ بیشتر بتواند ر ِ وز کار را کش بدھد، بھ ھمان اندازه مقدار بیشتری از کار دیگران را بھ تملک خود درخواھد آورد. ِ در طی قرن ھفدھم و حتی دو سوم اول قرن ھیجدھم روز ِکار ده ساعتھ در سراسر انگلستان روز کارعادی بھ شمار می آمد. در bacchanalia ی [۴] دوران جنگ بر ضد ژاکوبن ھا کھ در واقع جنگ آریستوکراتھاى انگلستان بر ضد توده ھاى زحمتکش انگلستان بود، سرمایھ بھ ۱۲ ۱۴، و ۱۸ ِ ساعت کش داد. مالتوس(Malthus (کھ در ھرحال نمیتوان او را یک نازک نارنجی ِ خود را جشن گرفت و روز ۱۰ کار را از

سانتی مانتال دانست، در جزوه اى کھ در حدود ۱۸۱۵ منتشر ساخت اعلام کرد کھ اگر اوضاع بھ این روال پیش برود، بنیان زندگی ملت مورد تھدید قرار خواھد گرفت. چند سال پیش از آن کھ اختراعات جدید درماشین سازی مورد استفاده قرار گرفتند، در حدود سال ،۱۷۶۵ در انگلستان جزوه اى باعنوان ”پژوھشی درباره تجارت“ ِ منتشر گردید. مؤلف گمنام کتاب، کھ آشکارا دشمن طبقھ کارگراست، در باره لزوم بالا بردن حدود روزکار ھذیان میگوید و از جملھ راه ھائی کھ برای این منظور پیشنھاد میکند یکی ھم ایجاد خانھ ھاى کار است کھ در واقع باید ”خانھ ھاى وحشت“ نامیده شوند. و اما طول روز کار کھ او برای این ”خانھ ھاى وحشت“ پیشنھاد میکند کدام است؟

۱۲ ساعت – درست ھمان طول روز کار کھ در۱۸۳۲ سرمایھ داران، اقتصاد دانان و وزراء برای کودکان کمتراز۱۲ سال نھ فقط عملی و قابل اجراء، بلکھ ضروری میدانستند.

کارگر کھ نیروی کار خودرا می فروشد، و در سیستم کنونی مجبور بھ این کار است، بھ سرمایھ دار اختیار میدھد کھ از آن استفاده کند ولی در حدود معقول ِمعین استفاده کند. او نیروی کار خود را می فروشد تا، صرفنظر از استھلاک و فرسودگی طبیعی، آن را حفظ و بازسازی کند، نھ آنکھ آن نیرو یک ھـفتھ آن بھ فروش میرسد، ایجاب میکند کھ این نیروی کار درعرض یک ِ را نابود کند. ھمین امر کھ نیروی کار کارگر بھ ارزش یک روزه و یا

روز و یا یک ھـفتھ بھ انداره دو روز و یا دو ھفتھ، فرسوده ومستھلک نشود. ماشینی را در نظر بگیریم کھ ۱۰۰۰ لیره استرلینگ قیمت دارد. اگر این ماشین ۱۰ سال کار کند در آن صورت بر ارزش کالاھائی کھ در تولید آنھا بکار گرفتھ میشود، ھر سال ۱۰۰ لیره استرلینگ می افزاید. و اگر پنج سال کار کند، بھ ارزش این کالاھا سالیانھ ۲۰۰ لیره استرلینگ می افزاید. بھ عبارت دیگر ارزش استھلاک سالیانھ آن با مدت استھلاکش نسبت معکوس دارد. و دقیقا ھمین جاست کھ تفاوت کارگر با ماشین را می بینیم.

استھلاک ماشین کاملا بھ نسبت استفاده از آن نیست، و حال آن کھ انسان بھ مراتب بیشتراز ارقام قابل رویت مربوط بھ زمان استفاده از کارش، فرسوده میشود و از کار میافتد. ھنگامی کھ کارگران مبارزه میکنند تا روز کار را بھ حدود عقلانی سابق برگردانند و یا چون نمیتوانند بھ وسیلھ وضع ِ قانون بھ تـثـبیت روز کار عادی دست یابند، می کوشند کھ از طریق افزایش دستمزد، افزایشی نھ فقط بھ نسبت مدت اضافی کھ از آنھا کارکشیده میشود، بلکھ بیشتر از آن، و یا در برار کار مفرط مقاومت کنند، آنان فقط وظیفھ خویش را نسبت بھ خود و نسل خود انجام میدھند. آنھا فقط سدی در برابر تعدی بیرحمانھ سرمایھ ایجاد میکنند.

زمان، بستر تکامل بشراست. انسانی کھ اوقات فراغت ندارد، انسانی کھ ھمھ عمرش جز فاصلھ ھائی کھ برای نیازمندیھاى فیزیکی مانند خواب وخوراک و غـیره لازم است، از طریق کارش جذب سرمایھ دار میشود، چنین انسانی کمتر از حیوانات باربر است. او کھ جسمی درھم کوفتھ و روانی تحت حملات وحشیانھ و خشونت آمیز پیدا میکند، جز ماشین تولید ثروت برای دیگران، چیز دیگری نیست. و سراسر تاریخ صنعت معاصر گواه است کھ اگر سرمایھ را افسار نکنند، بدون کمترین تأثر و ترحم می کوشد کھ تمام طبقھ کارگر را تا قعر انحطاط تنزل بدھد و بھ قھقرا ببرد.

ِ سرمایھ دار با کش دادن روزکار ممکن است دستمزد بیشتری بپردازد و با اینحال ارزش کار را پائین آورد. یعنی اگر افزایش دستمزد با افزایش مقدار کاری کھ از کارگر استخراج میشود متناسب نباشد، استھلاک و زوال نیروی کارسریعتر انجام شده است. سرمایھ دار میتواند این را بھ شیوه دیگر ِ نیزعملی سازد. برای مثال آمارگران طبقھ متوسط انگلستان بھ شما خاطر نشان میکنند کھ دستمزد ِ متوسط خانواده ھاى کارگر در کارخانھ ھاى لانکاشیر بالارفتھ است. اما فراموش میکنند کھ امروز نھ فقط بزرگ خانواده، بلکھ ھمسرش و سھ یا چھار بچھ اش ھم بھ پای چرخ و دنده ارابھ

سرمایھ کشیده شده اند و افزایش دستمزد کل آنھا با مجموعھ کار اضافی کھ از خانواده کارگر کشیده میشود، اصلا منطبق نیست. حتی درمحدوده ِ ِ مشخص روز کار، حدودی کھ امروز در کلیھ رشتھ ھا تابع قانون کارخانھ ھا، برقرار است، ممکن است افزایش دستمزد لازم باشد تا

ى صنعتی

لااقل ارزش کار در استاندارد سابق حفظ شود. شدت کار ممکن است انسان را وادارد کھ فقط درعرض ۱ ساعت ھمان قدر نیروی حیاتی مصرف کند کھ سابقا در عرض ۲ ساعت مصرف میکرد. ھم اکنون در تولیداتی کھ تابع قوانین کارخانھ(Factory Acts (اند، این امر تا حدی از طریق بالا بردن شتاب کارماشینھا و افزایش تعداد ماشینھائی کھ تنھا یک نفر آنھا را اداره میکند، عملی شده است. اگرافزایش شدت کار و یا مجموعھ کاری کھ درعرض ۱ ِ ساعت مصرف میشود با تقلیل مدت روز کار، نسبت عادلانھ ای داشتھ باشد درآن صورت کارگر برنده این کاھش زمان کار خواھد بود. اما اگر از این حــد بگذرد، کارگر آن چھ را کھ از یک سو بھ دست می آورد از سوی دیگر از دست میدھد و در این صورت ممکن است ده ساعت کار

ِ عت کار سابق. کارگر کھ با مبارزه برای افزایش دستمزد، افزایشی مناسب با افزایش شدت ُ برای او ھمان قدر توان فرسا و م ۱۲ سا ًخرب باشد کھ ِ کار، در برابر این گرایش می ایستد، عمل دیگری جز مقاومت در برابر کاھـش قیمت کار خویش و ایستادگی در مقابل انحطاط نسل خویش انجام نمیدھد.

-۴ ھمھ میدانید کھ بنا برعللی کھ در اینجا لازم نیست بھ آنھا بپردازم، تولید سرمایھ داری از فراز و نشیب ھای ادواری معینی میگذرد، متوالیا مراحل ُ ثبات، ج اھی از ِ نب و جوش، شکوفائی، تولید مازاد، بحران و رکود را می پیماید. قیمتھاى بازاری کالاھا و نرخھاى بازاری سود در این مراحل، گ سطح متوسط خویش پائین تر و گاھی بالاتر میروند. اگر تمام این فراز و نشیب را بھ صورت یک کلیت در نظر بگیرید، متوجھ میشوید کھ ھر نوسان قیمت بازاری با نوسانات دیگر جبران میگردد و قیمتھاى بازاری کالاھا در متوسط این فراز و نشیب بھ وسیلھ ارزشھاى خود تنظیم میشوند.

بسیار خوب! در دوره تنزل قیمتھاى بازاری و در مراحل بحران و رکود، کارگر میتواند مطمئن باشد کھ اگر اورا بھ کلی بیکار نکنند، دستمزدش را کاھش میدھند. کارگر برای این کھ، حتی در دوره تنزل قیمتھاى بازاری، کلاه سرش نرود باید بر سر این موضوع با سرمایھ دار چانھ بزند کھ تا چھ درجھ، تـنـزل نسبی دستمزد ضروری است. از طرف دیگراگر در دوره شکوفائی، کھ سرمایھ داران سود اضافی بھ دست می آورند، کارگر برای افزایش دستمزد مبارزه نکند، در سراسر فراز و نشیب در یک دایره صنعتی، بھ طور متوسط، حتی دستمزد متوسط خویش و یا ارزش کار خویش را دریافت نخواھد کرد. نھای ِ ت حماقت است کھ از کارگر کھ دستمزدش در دوره ھای نامساعد رکود و بحران و نشیب بھ ناچار تنزل می یابد، خواستھ شود کھ در مراحل شکوفائی؛ از مطالبھ جبران خسارت خویش دست بردارد. بھ طور کلی ارزش کلیھ کالاھا فقط از این راه تعیین میشوند کھ قیمتھاى بازاری کھ دراثر نوس ِ انات لاینقطع موازنھ بین عرضھ و تقاضا ھمواره درحال تغییراند، یک دیگر را بھ سوی توازن میبرند. کار ھم، در سیستم موجود چیز دیگری جز کالائی شبیھ کالاھای دیگر نیست. پس کار ھم باید از تمام آن نوسانات بگذرد و فقط در نتیجھ نوسانات مذکور میتواند قیمت متوسط خویش را طبق ارزش خویش بھ دست آورد. پوچ است کھ از یک سو کار را کالا بشمارند و از سوی دیگر آن را بیرون از قوانینی بگذارند کھ قیمت کالاھا بھ وسیلھ آنھا معین میشود.

برده، مقدار معین ثابت و دائمی ازوسائل زندگی دریافت میدارد و کارگر مزدی نھ. پس او باید در موردی افزایش دستمزد بھ چنگ آورد تا لااقل کاھش آن را در مورد دیگر جبران کند. اگر کارگر اراده سرمایھ دار، فرمان سرمایھ دار را مطیع و بھ مثابھ قانون ملکوتی اقتصادی بپذیرد، باید تمام مشقات برده را تحمل کند، بدون برخورداری از امنیتی کھ برده دارد.

-۵ در کلیھ مواردی کھ من از نظر گذراندم، یعنی ۹۹ از ۱۰۰ مورد، دیدیم کھ مبارزه برای افزایش دستمزد فقط در پی تغـییراتی می آید کھ پیش َ ِ عی تغـییراتی است کھ قبلا در کمیت تولید، در نیروھای مولد کار، درارزش کار، در ارزش پول، در َبتر روی داده اند. این مبارزه، نتیجھ ناگزیر و ت طولانی تر کرد ِ ن مدت کار و یا شدت و فشردگی کار استخراج شده بوجود آمده بودند، آن تغییرات سپس در نوسانات قیمتھاى بازاری کھ تابع نوسانات عرضھ و تقاضا و درارتباط با دوره ھای مختلف بحران و شکوفائی صنعتی است، انعکاس یافتھ اند. بطور خلاصھ آن مبارزه برای افزایش دستمزد واکنشی است کھ کار در برابر کنش قبلی سرمایھ نشان میدھد. اگر مبارزه برای افزایش دستمزد را مستقل از کلیھ این اوضاع و احوال مورد نظر قرار دھید و توجھ خود را فقط برتغـییرات دستمزد بطور درخود، متمرکز کرده و سایر تغـییرات را کھ تغییر در دستمزد را ضروری میسازند، در نظر نداشتھ باشید، از مقدمات غلطی آغاز کرده اید تا بھ نتایج غلط برسید.

– کشمکش میان کار و سرمایھ و نتایج آن

-۱ من نشان دادم کھ مقاومت دوره ای کارگران در برابر تنزل دستمزد و یا تلاش دوره ای آنان در جھت افزایش دستمزد با سیستم کار مزدی رابطھ ای رابطھ مستقیم دارد، رابطھ ای کھ از خود این واقعیت کھ کار بھ عنوان جزئی از کالاھا در آنھا ادغام شده اند و از این رو،کار، تابع قوانینی میشود ً نشان دادم کھ افزایش عمومی ھاى ِ دستمزد بھ تنزل نرخ عمومی سود می انجامد، ولی نھ در قیمتکھ سیرعمومی قیمتھا را تعیین میکنند. بعلاوه

متوسط کالاھا و نھ در ارزشھاى آنھا تأثیر ندارد. اینک سؤال بالاخره در برابر ما قرار میگیرد: در این مبارزه دائمی میان سرمایھ و کار، تا چھ اندازه کار می تواند موفقیت خود را ثابت کند؟

من میتوانم بھ این پرسش از طریق تعمیم قانونی کھ قیمت بازارھمھ دیگر کالاھا، از جملھ کار، را تعیین میکند، پاسخ بدھم. این قیمت بازاری کار، علیرغم ھمھ فراز و فرودھا ، در تحلیل نھائی با ارزش آن منطبق میشود. و از این نظرعلیرغم آنچھ کارگر ممکن است انجام بدھد و یا مطالبھ کند، کارگر بطورمتوسط فقط ارزش کارش را دریافت خواھد کرد. این ارزش، درارزش نیروی کار تجسم می یابد کھ بھ نوبھ خود بوسیلھ نیازمندیھای ضروری کھ برای بازتولید وابقاُ آن نیروی کار لازم اند، اندازه گیری میشوند. ارزش خود این مایحتاج ضروری بھ کمیت کارلازم برای تولید آنھا، بستگی دارد.

اما ارزش نیروی کار و یا ارزش کار ویژگی ھائی دارد کھ آن را از سایر کالاھا ممتاز می کند. ارزش نیروی کار از دو عنصر تشکیل میشود: یکی صرفا فیزیکی و جسمی و دیگری تاریخی یا اجتماعی. حد نھائی ارزش ِ نیروی کار بھ وسیلھ عامل فیزیکی و جسمانی معین میگردد. یعنی طبقھ کارگر برای حفظ و بازتولید نسل خود، برای این کھ وجود فیزیکی خود را ادامھ دھد باید نیازمندیھای لازم برای زندگی و تولید مثل خود را دریافت کند. پس ارزش این وسائل نیازمندیھا، حد نھائی ارزش کار است. از سوی دیگر طول روز کار ھم حد و مرزی دارد، اگر چھ حدود آن بسیار کشدار است. حد نھائی آن، نیروی فیزیکی و جـسمانی کارگر است. ھرگاه فرسودگی روزانھ نیروھای حیاتی کارگر از سطح معینی تجاوز کند، تکرارچنان فعالیتی ھر روزه و از نو، غیر ممکن خواھد شد.

اما ھم چنان کھ گفتم این حدود بسیار قابل کشش است. جایگزینی سریع نسل ھائی از کارگران کھ از وضعیت سلامت نامساعدی برخوردارند و م ِ یانگین طول عمر آنان کوتاه است، بازار کار را با عرضھ نسلھای سالم تر و با میانگین طول عمر بیشتر، از کارگران روبرو میکند. علاوه ِ بر خود ھمین عنصر فیزیکی، ارزش کار، در ھر کشور بھ سنت ھای استاندارد زندگی متعارف در آن کشور بستگی دارد. این فقط یک زندگی فیزیکی نیست، بلکھ ارضاء و تامین خواستھا و مطالبات اجتماعی معینی است کھ در ھر کشور بھ عنوان استاندارد متعارف زندگی شکل گرفتھ و تعریف شده، و برای مردم آن کشور یک داده اجتماعی است. استاندارد زندگی انگلیسی ممکن است تا سطح زندگی ایرلندی، و سطح زندگی دھقان آلمانی تا سطح دھـــقان لیوونی در مناطق بالکان پائین بیاید. در باره نقــش مھـــمی کھ ســنتھاى تاریخی و عرف ھای اجتماعی ازاین حیث بازی میکنند، میتوانید اثر آقای تورنتون ( Thornton ( تحت عنوان “ مازداد جمعیت “ را از نظر بگذرانید. در آن جا نویسنده نشان میدھد کھ دستمزد متوسط کارگران کشاورزی در مناطق مختلف روستائی انگلستان بر حسب این کھ ھرکدام تحت چھ شرایط متفاوت از حالت سرواژ بیرون آمده اند؛ ھنوز ھم کم بیش، متفاوت است.

این عامل تاریخی و یا اجتماعی، کھ در تعیین ارزش کار وارد میشود ممکن است منقبض و یا منبسط شوند و یا حتی تماما از بین برود بھ طوری کھ ِ ) پیر، این مالیات خوار حریص و شفابخش گناھان، در دوران فقط مرز فیزیکی ُ و جسمانی باقی بماند. جرج رز(George Rose جنگ بر ضد ژاکوبنھا عادت داشت کھ از این جنگ برای توجیھ تعرض بھ دستمزد کارگران کشاورزی تعبیری مذھبی ارائھ بدھد. او میگفت، برای حفظ مذھب مقدس ما از تجاوز فرانسویان کافر و مرتد، مزرعھ داران نجیب ما، کھ در جلسات گذشتھ از آنان چنان مھربان نام بردیم، دستمزد کارگران کشاورزی را حتی بھ پائین تراز حداقل صرفا فیزیکی و جسمانی تنزل دادند. اما ”قانون فقر“ کھ حداقل دستمزد را بھ منظور بقاء فیزیکی نسل کارگران تصویب کرده بود، آنان را مجبورکرد، کھ دستمزدھا را تا آن سطح کھ آن قانون فقر تصویب کرده بود، کاھش بدھند و نھ پائین تر از آن. این مسیر ”درخشان“ تبدیل کارگر بھ برده؛ و تبدیل دھقان مغرور شکسپیر بھ گدا بود.

اگر سطح دستمزد و یا ارزش کار را در کشورھای مختلف و یا در کشوری واحد در دورانھاى مختلف تاریخی با یک دیگر مقایسھ کنید متوجھ خواھید شد کھ خود ارزش کار، نھ مقدار ثابت بلکھ متغـیر است، حتی اگرارزش سایر کالاھا ثابت بمانند.

یک مقایسھ مشابھ نشان خواھد داد کھ نھ فقط نرخھاى بازاری سود، بلکھ نرخھاى متوسط سود نیز تغـییر مییابد.

اما در مورد سود، ھیچ قانونی وجود ندارد کھ حداقل آن را معین کند. نمیتوان گفت کھ مرز نھائی تنزل سود کدام است. و چرا نمیتوان این مرزرا تعیین کرد؟ زیرا کھ اگر چھ ما میتوانیم حداقل دستمزد را معین کنیم، نمیتوانیم مرز حد اکثر آن را مشخص کنیم.

اگر فرض کنیم کھ مدت زمان کار روزانھ مشخص باشد، ما فقط میتوانیم بگوئیم کھ حداکثر سود با حداقل فیزیکی و مادی دستمزد منطبق است، و اگر فرض کنیم کھ میزان دستمزد مشخص است، آنوقت سود حداکثری با طولانی تر کردن روز کار تا آن حد کھ توان و نیروی جسمی و فیزیکی کارگر ت کھ میان ِ اجازه میدھد، منطبق میشود. بنابراین سود حداکثری مستقیما با حداقل دستمزد و حداکثر توان فیزیکی در روز کار محدود میشود. بدیھی اس این دو مرز کھ حد اکثر سود، را محدود میکنند، تغـییرات بسیار وسیع ممکن است صورت پذیرند. سطح عملی سود فقط در نتیجھ مبارزه و کشمکش دائم بین سرمایھ و کار برقرار میشود. سرمایھ ھمواره گرایش دارد دستمزد را تا حداقل فیزیکی و مادی آن پائین بیاورد و روز کار را تا حداکثر جسمانی آن بالا ببرد، در حالی کھ کارگر مداوما در جھت معکوس اعمال فشارمیکند.

ِ سرانجام این کشمکش را نیروھای جنگجوی این میدان نبرد، تعیین میکند.

-۲ در مورد محدودیت ھای روز کار، چھ در انگلستان و یا درھمھ دیگر کشورھا، ھرگز بدون مداخلھ از طریق قانون گذاری تامین نشده است. و بدون فشاردائم کارگران ھرگز چنان قانون گزاریھائی نیزاتفاق نیافتاده اند. اما در ھر صورت تنظیم محدودیت روز کاراز مجرای قانون گزاری، در تمام موارد، در نتیجھ توافق ھای حضوری بین کارگران و سرمایھ داران حاصل نشده اند. خود ھمین ضرورت سیاسی برای قانونگزاری، اثبات میکند کھ در زمینھ اقدامات صرفا اقتصادی، سرمایھ طرف پرقدرت تر است.

حدود ارزش کار، ھمیشھ بھ عرضھ و تقاضا بستگی دارد. منظور من تقاضای کاراز طرف سرمایھ داران و عرضھ کار از طرف کارگران است. در کشورھای مستعمره، قانون عرضھ و تقاضا بھ نفع کارگران عمل میکند. سطح نسبتا بالای دستمزد در ایالات متحده آمریکا از ھمین جاست. در آن جا سرمایھ باید نھایت زورش را بکار گیرد. سرمایھ نمیتواند شاھد خالی شدن دائمی بازار کار از طریق تبدیل دائمی کارگر مزدی بھ دھقان خود کفا و

مستقل باشد. برای بخش بسیاربزرگی از مردم آمریکا، موقعیت کارگرمزدی جز یک حالت موقت و گذرا کھ دیر یا زود آن را ترک میکنند، نیست. برای چاره جوئی این وضع مستعمراتی، دولت پدر سالار و ولی نعمت انگلستان، ایده ای را کھ زمانی بھ عنوان تئوری مدرن مستعمره سازی خوانده

میشد، پذیرفت. طبق آن تئوری بر زمین ھای مستعمراتی قیمتھای مصنوعی بالائی وضع میشد تا از تبدیل سریع کارگر مزدی بھ دھقان مستقل، جلوگیری شود.

اما اجازه بدھید اینجا بھ کشورھای متمدن و دیرینھ ای بپردازم کھ سرمایھ در آن ھا بر تمام پروسھ تولید تسلط دارد. نمونھ افزایش دستمزد کارگران کشاورزی را در انگلستان در سالھاى ۱۸۴۹ تا ۱۸۵۹ در نظر بگیرید.عواقب آن چھ بود؟ مزرعھ داران نمی توانستند، طبق توصیھ دوست ما وستون، ارزش گندم و یا حتی قیمتھاى بازاری آن را بالا ببرند. برعکس، مجبور شدند با تنزل آنھا کنار بیایند. اما در طی این ۱۱ سال انواع مختلف

دستگاه ھا و مشین آلات را بھ کار انداختند، شیوه ھاى علمی تری را در پیش گرفتند، بخشی از زمینھاى قابل کشت را بھ مرتع تبدیل کر ِ دند، مساحت مزارع ِ را و بھ ھمراه آن، میزان تولید را بیشتر کردند و بھ کمک ھمھ اینھا و اقدامات دیگر، تقاضای کار را از طریق افزایش نیروی مولد آن کاستند و مجددا بدان جا رسیدند کھ جمعیت روستائی نسبتا فراوان و مازاد باشد. این سیرعمومی عکس العمل سرمایھ، با سرعتی کم یا زیاد در برابر افزایش دستمزدھا در کشورھائی کھن و از دیر باز قوام گرفتھ اند. ریکاردو(Ricardo (بھ درستی خاطر نشان میسازد کھ ماشین پیوستھ با کار رقابت میکند وغالبا ماشین آلات وقتی بھ کار گرفتھ میشوند کھ ھزینھ کار در حد معینی بالا رفتھ است. اما کاربرد ماشین آلات فقط یکی از شیوه ھای مختلف بالا ِ بردن بارآوری نیروی کار است. خود ھمین اوضاع، از یک طرف کار معمولی را نسبتا فراوان و مازاد؛ و از طرف دیگر کار کارگر ماھر و متخصص را ساده؛ و کم کردن ارزش آن را میسر میکند.

ھمین قانون در اشکال دیگری تظاھروعینیت می یابد. با تکامل نیروھای مولد کار، انباشت سرمایھ، حتی علیرغم سطح نسبتا بالای دستمزد، شتاب میگیرد. از این جا ممکن است چنین نتیجھ گرفت – و آدام اسمیت(Adam Smith (دردورانی کھ صنعت مدرن ھنوزدرایام طفولیت بسر میبرد چنین ِ ترازو را بھ نفع کارگر سنگین کند، زیرا کھ انباشت سرمایھ موجب افزایش تقاضای روز افزون کار نتیجھ گرفت – کھ انباشت سریع سرمایھ باید کفھ کارگر میشود. بسیاری از نویسندگان معاصر از ھمین موضع، تعجب میکنند کھ اگر چھ سرمایھ انگلیسی در طی ۲۰ سال اخیر بھ مراتب سریع تر از رشد جمعیت انگلستان افزایش یافتھ است، چرا سطح دستمزدھا، نمی بایست بالاتر بروند؟

اما ھم زمان با پیشرفت انباشت و تراکم سرمایھ، تغـییر فزاینده ای در ترکیب سرمایھ روی میدھد. آن بخش از کل سرمایھ کھ از سرمایھ ثابت، ماشین آلات، مواد خام وانواع وسائل تولید تشکیل میشود بھ نسبت بخش دیگر سرمایھ کھ برای دستمزد یا خرید کار خرج میشود، سریع تر رشد می کند. این قانون بھ شکل کم و بیش دقیق بھ وسیلھ آقای بارتون(Barton( ، ریکاردو(Ricardo(، سیسموندی(Sismondi( ، پرفسورریچارد جونس(Jones Richard(، پرفسوررامسھ(Ramsey(، شربولیھ(Cherbuilliez (و دیگران مطرح شده است.

اگر تناسب این دو جزء سرمایھ با یک دیگر در آغاز ۱ بھ ۱ بود در تکامل بعدی صنعت ۵ بھ ۱ خواھد شد، و بھ ھمین ترتیب. اگر کل سرمایھ ۶۰۰ باشد کھ ۳۰۰ آن را ابزارھا، مواد خام و غیره و ۳۰۰ دیگر برای پراخت دستمزد خرج میشود، برای آن کھ بھ جای ۳۰۰ کارگر، تقاضای ۶۰۰ کارگر ضروری شود، باید سرمایھ را دوبرابر کرد. اما اگر از کل سرمایھ کھ ۶۰۰ است ۵۰۰ در راه ماشینھا، مصالح و غیره و فقط ۱۰۰ در راه دستمزد ھزینھ شود، در آن صورت برای آن کھ بھ جای ۳۰۰ کارگر نیاز باشد کھ ۶۰۰ کارگر را بھ کار گرفت، ھمین سرمایھ باید از ۶۰۰ بھ ۳۶۰۰ افزایش یابد. در سیر پیشرفت و تکامل صنعت، تقاضای کار با تراکم و انباشت سرمایھ بھ یک نسبت واحد نیست. البتھ تقاضای کار نیز با پیشرفت صنعت رشد میکند، ولی بھ نسبتی کھ در مقایسھ با رشد کل سرمایھ پیوستھ روبھ کاھش است.

ِ ذکر این چند نمونھ کافی است تا نشان بدھیم کھ خود تکامل و پیشرفت صنعت مدرن باید کفھ ترازو را روز بھ روز بیشتر بھ سود سرمایھ دار و بھ زیان کارگر سنگین تر کند. در نتیجھ، گرایش عمومی تولید سرمایھ داری بھ افزایش سطح عمومی دستمزد نمی انجامد، بلکھ بھ تنزل آن منجر میشود و یا استاندارد متوسط ارزش کار را کاھش؛ و آن را کم و بیش تا سطح حداقل آن، تحت فشار قرارمیدھد.

ُردھا و تعرضات سرمایھ خود را اگر سیر اوضاع در این سیستم بر این روال است، آیا پس باید گفت کھ طبقھ کارگر باید بخاطر مقاومت در برابر دستب سرزنش کند؟ از تلاش برای استفاده از ھر فرصت ممکن بھ منظور بھبود موقت وضع خویش دست بردارد؟ اگر کارگران چنین کنند بھ موقعیت توده ای از در ماندگان سقوط خواھند کرد کھ از خیر رستگاری گذشتھ اند.

تصور میکنم کھ من نشان دادم کھ مبارزه کارگران در راه استاندارد دستمزدھا، با کل سیستم کارمزدی پیوند ناگسستنی دارد، و اینکھ تلاشھای کارگران برای بالا بردن دستمزد خود در ۹۹ مورد از ۱۰۰ ِ مورد، فقط تقلاھائی است برای حفظ ارزش موجود کار، کھ ضرورت چک و چانھ زدن و جر و بحث با سرمایھ داران برسر قیمت کار، تنیده شده در اوضاعی است کھ کارگران را مجبور بھ فروش خویش بھ مثابھ کالا ساختھ است. کارگران با دس ُ ت برداشتن جبونانھ از مبارزه ھر روزه با سرمایھ، قطعا از خود بھ عنوان مبتکران مصافھا و جنبشھای بزرگتر، خلع صلاحیت میکنند.

در عین حال، حتی اگر کل وضعیت بردگی را کھ در سیستم مزدی نھفتھ است، بھ کلی کنار بگذاریم؛ طبقھ کارگر نباید نتایج نھائی این مبارزه روزمره را برای خود بزرگنمائی و در آنھا مبالغھ کند. آنھا نباید فراموش کنند کھ دراین مبارزه روزانھ و دائمی، فقط بر علیھ معلول ھا مبارزه میکند و نھ بر علیھ ریشھ و عللی کھ آن مشکلات و نتایج را بوجود آورده و خلق کرده است. کھ این مبارزات روزمره و دائمی فقط جلو موانعی را کھ موجب بدتر ُ شدن وضع اوست میگیرد، ولی جھت آن را تغـییر نمیدھد. کھ آنان آرام بخش و م َس ِکن بھ کار میبرند، ولی بیماری را معالجھ نمیکنند. کارگران، بنابراین، نباید تماما در این نبردھای ناگزیر پارتیزانی ھضم شوند، جنگ وگریزھائی کھ دائما از تعرض لاینقطع سرمایھ و یا تغییرات در بازار، ناشی میشوند. آنان باید درک کنند و بفھمند کھ سیستم موجود، با ھمھ فلاکتھائی کھ بھ آنان تحمیل میکند، درھمان حال و تواما شرایط مادی و اشکال اجتماعی لازمھ برای تجدید ساختمان و بازسازی اقتصادی جامعھ را نیز فراھم کرده است. کارگران بھ جای شعار محافظھ کارانھ:“ دستمزدعادلانھ برای روز کار عادلانھ“ باید این فراخوان انقلابی بر پرچم شان نقش ببندد: “ الغاء سیستم مزدی“!

پس ازاین سخنرانی بسیار طولانی کھ میترسم خستھ کننده شده باشد ومن بھ خاطر روشن ساختن موضوع اصلی، مجبور بھ ایراد آن بودم، نتیجھ گیری از سخنان خود را با پیشنھاد تصویب قطعنامھ زیرین ختم میکنم:

اول .افزایش عمومی نرخ دستمزد بھ کاھش نرخ عمومی سود منتھی میشود، ولی رویھم رفتھ در قیمت کالاھا تأثیر نمیکند. دوم. گرایش عمومی تولید سرمایھ داری، نھ بھ ترقی استاندارد متوسط دستمزد، بلکھ بھ کاھش آن است.

سوم. اتحادیھ ھای کارگری بھ عنوان مراکز مقاومت در برابر تعرضات و دستبردھای سرمایھ، خوب کار میکنند. دربرخی ازموارد بھ علت این کھ از نیروھای خویش بھ درستی استفاده نمی کنند با شکست روبرو میشوند. اما بھ طور کلی شکست آنان در آن مقاومتھا بھ خاطر محدود شدن بھ مبارزه پارتیزانی با آثار سیستم موجود است. در حالی کھ در عین حال و ھمزمان با مقاومتھا باید برای تغـییرسیستم موجود بکوشند و نیروھای متشکل خویش را بھ مثابھ اھرمی برای آزادی نھائی طبقھ کارگــــر؛ یعنی االغاء یکباره کار مزد ی بـــکار بگیرند.

پایان

[۱]. در آن دوره اشرافیت طبقھ حاکم بریتانیا را تشکیل میدادند و از نظر مارکس طبقھ متوسط، در واقع بھ طبقھ سرمایھ دار اشاره داشت. توضیح بر انتشارمتن انگلیسی این سخنرانی مارکس کھ مبنای ترجمھ من است- ایرج فرزاد

[۲] . مترجم نسخھ روسی توضیح داده است کھ مارکس در تلفظ لفظی نام خانوادگی نومان دچار اشتباه شده است. این نام در واقع ”نومارچ“ بود- ایرج فرزاد

. Soverign کھ بھ معنی شاه و حاکم است، در عین حال واحد پولی پیشین و سکھ طلا در بریتانیا بود کھ معال یک پوند استرلینگ ارزش داشت. [۳]

اکنون ضرب این سکھ فقط بھ منظور یادبود و کلکسیون اشیاء عتیقھ انجام میشود– ایرج فرزاد

. مراسم سپاس از خدای شراب کھ در رم باستان مرسوم بود و ھمھ مست و لایعقل میشدند- ایرج فرزاد [۴]